اصفهان آهن ۱
آهن ملل
ایرانسیل
ایرانسیل موبایل
کد خبر: ۱۳۵۷۰۹
گزارش  زمانی برای یک تصمیم
ازدواج خواهر کوچکتر ناهید برای همیشه در ذهنش مانده، به خاطر اتفاق‌هایی که قبل و بعدش برایش افتاد. یک روز که از دانشگاه به خانه برگشته بود، متوجه شد همه باهم در گوشی حرف می‌زنند.
۱۱:۳۳ - ۰۸ اسفند ۱۳۹۶
نویسنده: ترانه بنی یعقوب
وانانیوز|

ازدواج خواهر کوچکتر ناهید برای همیشه در ذهنش مانده، به خاطر اتفاق‌هایی که قبل و بعدش برایش افتاد. یک روز که از دانشگاه به خانه برگشته بود، متوجه شد همه باهم در گوشی حرف می‌زنند. دائم از او ساعت کلاس‌هایش را می‌پرسند و می‌خواهند بدانند چه زمان‌هایی خانه نیست. ناهید که ازهمه این رفتارها متعجب شده بود، مثل همیشه راهش را گرفت و به اتاقش رفت. آن روزها دانشجوی سال آخر کارشناسی جامعه شناسی بود و به پایان‌نامه‌اش فکر می‌کرد و آزمون کارشناسی ارشد.
چندان به این‌که در خانه چه می‌گذرد اهمیتی نمی‌داد. آن شب تا دیروقت درس خواند اما فردا صبح که بلند شد تا برای رفتن به دانشگاه آماده شود، سردرد، تب و گلودرد امانش را برید و با خودش گفت بهتر است امروز را به خودش مرخصی بدهد. سری به آشپزخانه زد و به مادرش گفت با این حال زار توان دانشگاه رفتن ندارد. مادرش که همیشه برای در خانه ماندن تشویقش می‌کرد آن روز اما برعکس دستی روی پیشانی‌اش کشید و گفت تبش بالا نیست و بهتر است الکی توی خانه نماند. ناهید آنقدر از رفتارهای چند روز گذشته مادر و این حرف هایش متعجب شده بود که ابرویی بالا انداخت و روراست از مادرش پرسید: « مامان بگو چه خبر شده که دوست نداری من توی خانه بمانم. مدام از من درباره ساعت کلاس هایم سؤال می‌کنی؟»
‌مادرش گوشه‌ای از آشپزخانه نشست و گفت: «راستش را بخواهی برای سمیه خواستگار آمده. خودش هم راضی است و من و پدرت هم فکر می‌کنیم موقعیت خوبی دارد. همه‌اش می‌ترسیدیم به تو بگوییم و تو از ما برنجی که اجازه داده‌ایم خواهر کوچکترت زودتر ازدواج کند و یک وقت غصه بخوری...»
ناهید آن روز را هنوز به یاد می‌آورد؛ خیلی واضح و روشن. انگار که همین دیروز اتفاق افتاده باشد. روزی که او به مادرش گفت: «مامان آخر من چرا باید از ازدواج سمیه ناراحت بشوم؟ هرچند فکر می‌کنم هنوز برای او که 18 سالش هم نشده، وقت زیادی برای فکر کردن به ازدواج هست اما تو خودت هم می‌دانی که من برنامه‌های دیگری برای زندگی‌ام دارم و می‌خواهم درسم را ادامه بدهم. واقعاً شما می‌خواستید موضوع به این مهمی را از من پنهان کنید؟»
مادرش برایش توضیح داد که همه این پنهانکاری‌ها برای این بوده که تو غصه نخوری. ناهید همان زمان به مادرش گفت که اصلاً این ماجرا باعث غصه‌اش نمی‌شود و این‌که در ذهنش ایده‌آل‌های دیگری دارد. دوست دارد استاد دانشگاه شود... اما هنوز حرفش تمام نشده بود که مادرش گفت: «همه این‌ها درست، اما هر دختر و پسری باید ازدواج کند. هرچقدر هم که بخواهی درس بخوانی برای ما خوشحال کننده‌ترین خبر، خبر ازدواج توست.»
آن روزها گذشت، ناهید شاهد ازدواج خواهرش بود. همیشه در کنار خواهرش بود و بارها برایش ابراز خوشحالی کرد، اما با همه این‌ها خوب می‌فهمید که فامیل و همسایه آن هم در محله‌ای که آنها زندگی می‌کردند همیشه رفتارهایش را زیر نظر دارند؛ این‌که واقعاً می‌خواهند بدانند او از ته دل خوشحال هست یا نه؟ حرف های خاله بزرگترش را هم خوب به یاد می‌آورد که با کنایه به او می‌گفت: «ناهید جان ان شاءالله عروسی تو! آنقدر سرت را مشغول درس کردی که خواهرت از تو جلو زد؟ مبادا ترشیده شوی و کسی دیگر سراغت را نگیرد؟»
ناهید تا سال‌ها این انگ‌ها را شنید و به خاطر سپرد؛ حتی فامیل‌هایی را به یاد آورد که شاید از سر دلسوزی پدر و مادرش را ملامت می‌کردند که برای شوهر دادن خواهرش عجله کرده‌اند، درحالی که دختر بزرگشان توی خانه مانده. سال‌ها گذشت و ناهید کارشناسی ارشدش در رشته جامعه شناسی را هم تمام کرد. او هنوز مجرد بود و حالا برادرهای کوچکترش هم متأهل شده بودند. حالا دیگر کسی مثل گذشته و زمان ازدواج سمیه موضوع را از او پنهان نمی‌کرد. همه پذیرفته بودند که ناهید سبک زندگی‌اش از بقیه متفاوت است. دیگر مادر و پدر و فامیل‌ها برایش دلسوزی نمی‌کردند.
ناهید همان موقع‌ها شغل مناسبی پیدا کرد، برای خودش خانه‌ای اجاره کرد و مستقل از خانواده زندگی‌اش را شروع کرد. برای آزمون دکترا ثبت نام کرد و پذیرفته شد. این روزها خواهر و برادرهایش هر کدام زندگی خودشان را دارند.همان طور که او هم زندگی خودش را. سمیه خواهرش حالا صاحب یک پسر 9 ساله است. خواهرزاده‌ای که ناهید بیش از هر کسی در دنیا دوستش دارد. این روزها ناهید هم خودش را برای شروع یک زندگی مشترک با همسرش آماده می‌کند؛ هرچند سال‌ها دیرتر از خواهر و برادرهایش. می‌گوید حالا پدر و مادرش و خواهر و برادرها خیلی اوقات برای مسائل مهم زندگی با او مشورت می‌کنند و فهمیده‌اند او با ازدواج مشکلی نداشته و آن زمان این موضوع را برای خودش اولویت زندگی نمی‌دانسته. با این همه ناهید می‌گوید هیچوقت زمانی را که خواهر کوچکترش می‌خواست ازدواج کند فراموش نمی‌کند؛ نگاه‌های سنگین فامیل، متلک‌همسایه‌ها، انگ‌ها و برچسب‌ها...

سلام پرواز
سلام پرواز ۲
ارسال نظر
تبلیغات
رپرتاژ تریبون
جدیدترین اخبار
دیگران چه می‌خوانند؟
پرطرفدارترین
خبر فوری