بهعنوان یک ایرانی چقدر دوست دارید کشورتان مهاجر و پناهنده بپذیرد؟ به این پرسش براحتی نمیتوانید پاسخ دهید؛ خوب فکر کنید؛ مثلاً به اینکه وارد مترو یا اتوبوس میشوید و میبینید نیمی از صندلیها را همین میهمانان اشغال کردهاند.
چند دقیقهای از 10 صبح گذشته و با این حال هنوز نور خورشید کامل روی آسفالت آبلهرو و خاکستری خیابان نیفتاده است.
«برای من امروز دوباره همه چیز تازه شد، تکه تکه شدنم. برای من امروز همه چیز تکرارشد، داغ سوختنم. سوختن من، سهیلا، زیور، مریم، فاطمه، معصومه، آمنه، رعنا و محسن و... کاش روزی تمام میشد این نام بردنها.» مرضیه ابراهیمی، قربانی اسیدپاشی درحالی که مقابل تابلوی صورت خودش در نمایشگاه هویت ایستاده، این حرفها را بر زبان میآورد. نمایشگاهی که به همت انجمن حمایت از قربانیان اسید پاشی در هفته جاری برگزار شد و تا پایان هفته نیز ادامه دارد.
پویشهای مجازی که دم عید راه میافتد
تا شب عید هرچه بتوانند میفروشند و آنچه باقی میماند یکراست روانه سطل زباله میشود. سرنوشت سبزههای به فروش نرفته همین است.
ازدواج خواهر کوچکتر ناهید برای همیشه در ذهنش مانده، به خاطر اتفاقهایی که قبل و بعدش برایش افتاد. یک روز که از دانشگاه به خانه برگشته بود، متوجه شد همه باهم در گوشی حرف میزنند.
وقتی کلمه بیصداست
هیچوقت شده بخواهی منظورت را به کسی بفهمانی اما نتوانی؟ بخواهی دکتر بروی، بیمارستان بروی و دردهایت را با پزشکت در میان بگذاری اما نتوانی؟ هیچ فکر کردهای چه وضعیت دشواری است؟