آهن ملل

با این رئیس جمهور هیچ مسیر روشنی برای آینده وجود ندارد

می‌توان دوره دوم ترامپ را به یک مار افسانه ای و عظیم‌الجثه با چندین سر تشبیه کرد، که در آن مدافعان قانون اساسی با یک پیکر دارای سرهای متعدد مواجه هستند و این سرها به صورت هماهنگ عمل می‌کنند.  
۱۱:۲۹ - ۲۰ بهمن ۱۴۰۳
وانانیوز|

اطلاعات نوشت: اشتباه است که چند هفته اول دوره دوم ریاست‌جمهوری ترامپ را مجموعه‌ای از بحران‌های قانونی و قانون اساسی جداگانه در نظر بگیریم. این یک بحران است که اشکال مختلفی دارد. می‌توان دوره دوم ترامپ را به یک «هیدرای حقوقی»( ماری افسانه ای و عظیم‌الجثه با چندین سر)  تشبیه کرد، که در آن مدافعان قانون اساسی با یک پیکر دارای سرهای متعدد مواجه هستند و این سرها به صورت هماهنگ عمل می‌کنند.  

ترامپ صرفاً در حال صدور دستورات و اجرای سیاست‌ها نیست، بلکه او یک انقلاب قانون اساسی را آغاز کرده است. هدف چیزی کمتر از تغییر بنیادین ریاست‌جمهوری آمریکا نیست.  

تلاش غیرقانونی ترامپ برای پایان دادن به حق شهروندی از طریق فرمان اجرایی، مسائل حقوقی متفاوتی نسبت به تلاش او برای گسترش قدرت‌های خود فراتر از نظریه «قوه مجریه واحد» دارد، اما هر دو از یک انگیزه قانون اساسی نشأت می‌گیرند.  به همین ترتیب، پیشنهاد او برای اشغال غزه و جابجایی اجباری و دائمی میلیون‌ها غیرنظامی فلسطینی، به مباحث حقوقی کاملاً متفاوتی مربوط می‌شود (برای مثال، طبق قوانین بین‌المللی این اقدام جنایت علیه بشریت محسوب می‌شود)، اما این پیشنهاد نیز از همان انگیزه ریشه می‌گیرد، حتی اگر برخی از اعضای دولت او اکنون تلاش کنند که آن را پس بگیرند.  

همچنین، نقش ایلان ماسک در دولت فدرال و تلاش‌های بی‌سابقه برای مسدود کردن بودجه‌های تخصیص‌یافته یا نابود کردن نهادهای اجرایی که توسط کنگره تأسیس شده‌اند، در همین راستا قرار می‌گیرد.  تلاش ترامپ برای گسترش اختیارات تعرفه‌ای خود و فراتر بردن قوانین تجاری کنگره از محدوده‌ای که برای آن‌ها در نظر گرفته شده بود، نیز در همین مسیر است.  حتی شخصیت پست و کینه‌توزانه بسیاری از افرادی که در این دولت استخدام شده‌اند، به انقلاب قانون اساسی ترامپ مرتبط است. او به افرادی نیاز دارد که نه‌تنها مایل، بلکه خوشحال باشند که برای او تمامی موانع اخلاقی و قانونی را زیر پا بگذارند.  به عنوان مثال، مارکو روبیو، وزیر امور خارجه، فردی به نام «دارن بیتی» را به عنوان معاون موقت خود در امور دیپلماسی عمومی منصوب کرده است. بیتی سابقه‌ای وحشتناک در نژادپرستی آشکار دارد.

در تاریخ ۶ ژانویه ۲۰۲۱، او در توییتر خطاب به چندین قانون‌گذار و شخصیت عمومی سیاه‌پوست نوشت که باید «جایگاه خود را بشناسند» و در برابر  (آمریکا را دوباره عظیم کنیم)  MAGA  زانو بزنند.  در ماه اکتبر، او در شبکه اجتماعی X نوشت: «اگر می‌خواهید امور به درستی پیش بروند، مردان سفیدپوست توانمند باید در رأس کار باشند. متأسفانه، کل ایدئولوژی ملی ما بر اساس نازپروردگی احساسات زنان و اقلیت‌ها و تضعیف مردان سفیدپوست توانمند بنا شده است».اگر اخبار را به دقت دنبال کرده باشید، می‌دانید که این فهرست گسترده هنوز هم ناقص است. من می‌توانم ماه‌ها از طرح‌های غیرقانونی، خلاف قانون اساسی یا غیراخلاقی ترامپ بنویسم و همچنان بخش‌هایی از ماجرا را جا بیندازم.  

تحلیل موردی این اقدامات مهم خواهد بود، زیرا هر پرونده جنبه‌های متفاوتی از حقوق آمریکا را در بر می‌گیرد، اما نباید به قدری در جزئیات غرق شویم که تصویر کلی را از دست بدهیم. وقتی نقش ریاست‌جمهوری در معرض خطر قرار می‌گیرد، بنیان آمریکا در خطر است.  گفته می‌شود که تاریخ را فاتحان می‌نویسند، اما گاهی اوقات باید حرف‌های بازندگان را هم خواند. اکثر آمریکایی‌ها با «مقالات فدرالیست» آشنا هستند—مجموعه‌ای از مقالات نوشته شده توسط  «الکساندر همیلتون»،«جیمز مدیسون» و «جان جی» که از تصویب قانون اساسی دفاع می‌کردند. اما فدرالیست‌ها تنها صداهای حاضر در صحنه عمومی نبودند.

آن‌ها با مخالفت ضد فدرالیست‌ها روبه‌رو بودند، کسانی که معتقد بودند قانون اساسی قدرت بیش از حدی به دولت فدرال می‌دهد و نگران بودند که نسخه اولیه آن شامل «منشور حقوق» (Bill of Rights) نیست.اشتباه است که بگوییم ضد فدرالیست‌ها به‌طور کامل شکست خوردند. در نهایت، ایالات متحده سه سال پس از تصویب قانون اساسی، «منشور حقوق» را به تصویب رساند، اما آن‌ها در بحث درباره خود قانون اساسی شکست خوردند.

نمی‌خواهم کل آن مناظره را دوباره مرور کنم، و همچنان طرفدار فدرالیست‌ها هستم (قانون اساسی نسبت به «مقالات کنفدراسیون» پیشرفت چشمگیری بود)، اما یک ضد فدرالیست ناشناس که با نام مستعار یک ویگ پیر» (An Old Whigمی‌نوشت، حرف‌هایی دارد که امروز نیز برای ما معنا دارد.  در مقاله‌ای که در ۱ نوامبر ۱۷۸۷ منتشر شد، او با شور و حرارت از لزوم تصویب منشور حقوقدفاع کرد، اما مقاله خود را با یک هشدار پیشگویانه درباره قدرت ریاست‌جمهوریبه پایان رساند:  او گفت:
مقام ریاست‌جمهوری ایالات متحده به نظر من دارای چنان قدرت‌هایی است که خطرناک هستند.اینکه رئیس‌جمهور سرچشمه تمام افتخارات در ایالات متحده باشد، فرمانده کل ارتش، نیروی دریایی و شبه‌نظامیان، دارای قدرت انعقاد معاهدات و اعطای عفو و همچنین دارای اختیار وتوی تمام قوانین مگر آنکه دو سوم هر دو مجلس بر تصویب آن‌ها پافشاری کنند و رأی خود را به ثبت برسانند.این در واقع به معنای پادشاه بودن است، پادشاهی همانند پادشاه بریتانیا، و آن هم از بدترین نوعش—یک پادشاه انتخابی. 

یک ویگ پیر، در این مورد تا حدی اغراق می‌کند. حتی قدرت‌های گسترده رئیس‌جمهور نیز او را در جایگاهی برابر با پادشاه بریتانیا قرار نمی‌داد، چه برسد به پادشاه فرانسه که قدرتی به‌مراتب بیشتر داشت. اما او در نکته اصلی خود کاملاً درست می‌گوید: اختیاراتی که قانون اساسی به رئیس‌جمهور داده است، به اندازه‌ای زیاد است که اگر فردی بی‌پروا و فاسد در کاخ سفید قرار گیرد، می‌تواند کشور را تحت فشار بی‌سابقه‌ای قرار دهد.

امروزه، این مشاهده تقریباً بدیهی به نظر می‌رسد. گسترش مداوم قدرت‌های ریاست‌جمهوری همین حالا هم دموکراسی آمریکا را تحت فشار قرار داده است. اما درحالی‌که رؤسای جمهور پیشین این مسیر را آهسته طی کردند، ترامپ با سرعت می‌دود—دوران افزایش تدریجی اختیارات ریاست‌جمهوری به پایان رسیده است.  یک ویگ پیرهمچنین در مورد «خطر ویژه یک خودکامه انتخابی» کاملاً درست می‌گوید. اگر رئیس‌جمهور بیش از حد قدرتمند شود، هر انتخابات به نبردی برای دستیابی به کنترل تقریباً کامل جمهوری تبدیل خواهد شد.

این امر باعث می‌شود که «میزان اهمیت انتخابات به سطحی غیرقابل‌تحمل افزایش یابد» و وسوسه کنار گذاشتن دموکراسی کاملاً محتمل می شود.  پاسخ آمریکای نخستین به نگرانی‌های «یک ویگ پیر» درباره قدرت ریاست‌جمهوری، در یک فرد و یک نهاد خلاصه می‌شد.آن شخص «جورج واشنگتن» و آن نهاد «کنگره» بود

نقش واشنگتن به‌عنوان اولین رئیس‌جمهور، صرفاً اداره‌ قوهی مجریه نبود، بلکه او باید یک سابقه تاریخی نیز ایجاد می‌کرد. «وقار و خویشتن‌داری» او (از جمله تصمیمش برای کناره‌گیری پس از دو دوره) چیزی فراتر از یک «عرف سیاسی» بود؛ یک «منشور افتخار» بنا نهاد.  در طول تاریخ آمریکا، بسیاری از رؤسای جمهور مرزهای قدرت خود را به‌صورت موردیآزمایش کرده‌اند، اما تعداد کمی از آنها (خارج از شرایط جنگ داخلی یا جنگ‌های جهانی) به‌طور جامع و فراگیرقدرت خود را تا حد نهایی آن گسترش داده‌اند. باید بگوییم منشور افتخارتا حد زیادی محفوظ مانده است.

حتی فاسدترین رئیس‌جمهور قبل از ترامپ یعنی ریچارد نیکسون بخش زیادی از ریاست‌جمهوری امپراتوری‌گونه‌ی خود را در پشت درهای بسته اعمال کرد. او می‌دانست که اگر فسادش علنی شود، هزینه‌ی سنگینی خواهد پرداخت.اما ترامپ متفاوت است.  چالش‌جویی او آشکار و عیان است .هیچ وقاری در کار نیست.  هیچ خویشتن‌داری‌ای وجود ندارد.  فقط قدرت مطرح است.

بنیانگذاران آمریکا می‌دانستند که همه‌ رؤسای جمهور مانند جورج واشنگتن نخواهند بود، به همین دلیل، نهایت کنترل بر قدرت ریاست‌جمهوری را در نظر گرفتند:  یک قوه‌ی مستقل که توانایی لغو تصمیمات رئیس‌جمهور را داشته باشد و حتی او را از مقامش برکنار کند.  اما همان‌طور که تصمیم واشنگتن برای محدود کردن قدرت خود، حاصل منش و شخصیت فردی او بود، تصمیم برای مقابله با یک رئیس‌جمهور، چه برسد به استیضاح و برکناری او، نیز بستگی به منش شخصیت‌های سیاسی دارد.  اگر یک طرح برای براندازی نتایج انتخابات ریاست‌جمهوری که به حمله‌ی خشونت‌آمیز به کنگره ختم شد، فساد و سوءرفتاری نیست که سزاوار محکومیت باشد، پس چه چیزی هست؟  باز هم مقایسه با نیکسون آموزنده است:  او پس از آنکه متوجه شد رهبران حزبش از او فاصله گرفته‌اند، استعفا داد.  او با احتمال واقعی استیضاح و برکناری دوحزبی روبه‌رو بود.  اما ترامپ چنین تهدیدی را احساس نمی‌کند.  یک سد فدرال دیگر باقی مانده است:  نظارت قضایی .این اصل آن‌قدر مهم است که می‌توان بنیان‌گذاری آمریکا را در سه مرحله‌ی مجزا در نظر گرفت:  

۱-تصویب قانون اساسی ۱۷۸۷، که یک حکومت جمهوری را بنیان نهاد.  

۲- تصویب منشور حقوق، که حفاظت‌های صریحی را برای آزادی‌های فردی ایجاد کرد.  

۳- حکم دیوان عالی در پرونده‌ی ماربری علیه مدیسون، که اصل نظارت قضایی را تثبیت کرد—اینکه دیوان عالی اختیار نهایی برای تفسیر قانون اساسی را دارد و می‌تواند هر قانون یا اقدام رسمی ناقض آن را باطل کند.  در تئوری، این آخرین سپر محافظ هنوز پابرجاست.

اما همان‌طور که «جک گلداسمیت» و «باب باور» در مقاله‌ای تکان‌دهنده در نوشتاری استدلال می‌کنند،  ترامپ ممکن است از فرمان‌های اجرایی خود، نه صرفاً برای ایجاد چالش‌های قضایی، بلکه برای ایجاد یک تغییر بنیادین در قانون اساسی استفاده کند.

آن‌ها هشدار می‌دهند که دولت ترامپ احتمالاً در تلاش است تا دیوان عالی را به وحشت بیندازد و نشان دهد که ریاست‌جمهوری حتی آماده‌ی سرپیچی آشکار از تصمیمات آن است.نه گلداسمیت و نه باور، هیچ‌کدام اهل واکنش‌های شتاب‌زده یا هشدارهای اغراق‌آمیز درباره‌ی قانون اساسی نیستند.  جک گلداسمیت استاد حقوق در دانشگاه هاروارد و دستیار دادستان کل در دفتر مشاوره‌ی حقوقی دولت جرج دبلیو بوش بود.

باب باور نیز بین سال‌های ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۱ مشاور حقوقی کاخ سفید در دولت باراک اوباما بود.  آنها به نقل از راسل ووت، یکی از مشاوران بانفوذ ترامپ، می‌گویند که جناح راست باید از سوابق حقوقی و پارادایم‌های قانونی ۲۰۰ سال گذشته که به‌اشتباه شکل گرفته‌اند، فاصله بگیرد و صرفاً به متن قانون اساسی و دیدگاه بنیان‌گذاران درباره‌ی شرایط مدرن توجه کند.  علاوه بر این، فرمان‌های اجرایی ترامپ آن‌قدر ضعیف و پراکنده نوشته شده‌اند که حتی به درد ایجاد چالش‌های حقوقی مؤثر هم نمی‌خورند.  آنها قانون اساسی را نه با چاقوی جراحی، بلکه با پتک مورد حمله قرار داده‌اند.  گلداسمیت و باور اشاره می‌کنند که این فرمان‌ها طبق رویه‌ی معمول حقوقی تنظیم نشده‌اند و این سؤال را مطرح می‌کنند:  وکلای دولت کجا هستند؟  البته آن‌ها با احتیاط تحلیل می‌کنند. این یک گمانه‌زنی است، اما گمانه‌ای مستند و مبتنی بر شواهد.درحالی‌که ما شاهد رخدادهایی بی‌سابقه هستیم، باید نگاه خود را به سیاست تغییر دهیم.  مدت‌هاست نگرانم که ترامپ و جنبش مگا (MAGA) به‌طور کامل این طرز فکر را پذیرفته‌اند که هدف، وسیله را توجیه می‌کند.  این طرز فکر همچنان بخشی از ترامپیسم است.  

در سیاست، وسوسه‌ توجیه اهداف با هر وسیله‌ای، همه‌جا حاضر است و در پوپولیسم، تقریباً ذاتی است.  اما اکنون دارم به این نتیجه می‌رسم که شاید این وسایل، خود هدف باشند.  به عبارت دیگر، ترامپ در حال نابود کردن ساختار قانون اساسی نیست تا به اهداف مشخصی برسد؛ نابود کردن ساختار قانون اساسی، خود هدف اوست.  در کتاب «حس محافظه‌کاری» (۲۰۱۹)، جورج ویل می‌نویسد: سؤال اصلی برای محافظه‌کاران این است: چه چیزی را می‌خواهید حفظ کنید؟ پاسخ صحیح، کوتاه ، ظاهراً ساده اما پیچیده است: ما می‌خواهیم بنیان‌های آمریکا را حفظ کنیم.

امیدوارم این تحلیل اشتباه باشد.  امیدوارم که آنچه شاهدش هستیم، نه یک حمله‌ی سازمان‌یافته به بنیان‌های آمریکا، بلکه صرفاً آشفتگی ناشی از بی‌کفایتی پوپولیستی باشد.  امیدوارم ترامپ همان کاری را بکند که در بیشتر دوران ریاست‌جمهوری اولش انجام داد: در نهایت، در برابر دیوان عالی عقب‌نشینی کند—دیوانی که بیش از هر رئیس‌جمهور مدرن دیگری، استدلال‌های حقوقی او را رد کرده است.  اما امید، یک استراتژی نیست.

وقتی نزدیک‌ترین متحدان یک رئیس‌جمهور آشکارا اعلام می‌کنند که قصد دارند ۲۰۰ سال سابقه‌ی حقوقی را کنار بگذارند و وقتی که رفتار رئیس‌جمهور کاملاً با این هدف انقلابی همخوانی دارد نگاه عادی به سیاست، ساده‌لوحانه خواهد بود.  ارزیابی ترامپ بر اساس انتصاب‌های فردی یا فرمان‌های اجرایی جداگانه، اشتباه است.  هیچ مسیر روشنی برای آینده وجود ندارد.  هیچ طرح چهارمرحله‌ای برای پایان دادن به این تهدید وجود ندارد.  اما هر پاسخ مؤثری، نیازمند درک ابعاد خطر است و شدت این بحران ملی آشکار خواهد بود ، اگر آمریکایی‌ها بخواهند آن را ببینند. 

 نویسنده:دیوید فرنچ / منبع:نیویورک تایمز / مترجم:آرش میری‌خانی

ارسال نظر
تریبون۱
تبلیغات
جدیدترین اخبار
دیگران چه می‌خوانند؟
پربحث