نواتل
آهن ملل
amarkets2
amarkets
کد خبر: ۳۴۶۴۲

جداسری دوقلوها!

حكایت دوقلوهای پرسپولیس، حالا دیگر دیدن دارد. در تمام عكس‌هایی كه از تمرینات ریزه‌اسپور تركیه می‌رسد، همان‌قدرها كه رامین رضاییان، ظاهر خودش را شاخ شمشاد نشان می‌دهد و انگاری كه از این انتقال پرماجرا، رضایتی كامل در چشم‌هایش نهفته است، در سر به زیری و غمخوارگی مهدی طارمی، سخن‌های سربسته بسیاری نهفته است
۱۳:۱۷ - ۱۹ تير ۱۳۹۵
وانانیوز|  حكایت دوقلوهای پرسپولیس، حالا دیگر دیدن دارد. در تمام عكس‌هایی كه از تمرینات ریزه‌اسپور تركیه می‌رسد، همان‌قدرها كه رامین رضاییان، ظاهر خودش را شاخ شمشاد نشان می‌دهد و انگاری كه از این انتقال پرماجرا، رضایتی كامل در چشم‌هایش نهفته است، در سر به زیری و غمخوارگی مهدی طارمی، سخن‌های سربسته بسیاری نهفته است. اینكه هنوز هیچی نشده، دپرسیون شناور سراغ فوروارد سابق سرخ‌ها بیاید و او را در این اندوه -كه پایگاه عظیمش را در میان میلیتاریای قرمز پایتخت از دست داده- غرق كند، رازهای سربسته بسیاری در دل دارد. انگاری حكایت دوقلوهای پرسپولیس آن‌هم در سالروز مرگ لاله و لادن -به عنوان نماد تراژیك دوقلوهای ایرانی- طعنه به تاریخ می‌زند. اما درام قضیه اینجاست كه فرجام تمام دوقلوهای فوتبالی، جز به هجران و جدایی نرسیده است. تنها هجران و دیگر هیچ.
  2.  شاید حكایت وفادارترین دوقلوی تاریخ فوتبال ایران، ما را به رفاقت بی‌بدیل حمید استیلی و محمد خاكپور در دهه شصت بكشاند كه آن روزها چنان سروصدایی كرده بود كه رسانه‌ها از آن به عنوان «عشق مذكر» یاد می‌كردند. یك زوج فوتبالی به‌شدت وفادار و «یك‌دل و یك‌جان» كه ما گمان می‌كردیم هیچ‌چیز نمی‌تواند آنها را هرگز به هجران و فراق میهمان كند و بی‌شك این رفاقت ارزشمند تا پایان عمرشان به درازا خواهد كشید. حتی فكر اینكه آنها بخواهند ازدواج كنند و بین‌شان فاصله بیفتد، به مخیله‌مان خطور نمی‌كرد. زوجی كه نه‌تنها در زمین فوتبال كه در بیرون نیز سرشان را برای هم می‌دادند و هیچ‌كس حق نداشت جلوی یكی از آن دیگری بد بگوید. حمید و محمد، جان می‌گفتند و جان می‌شنیدند. با هم تله‌پاتی عجیبی در میدان داشتند و مادر همدیگر را مادر خود می‌دانستند. می‌دانید آخر و عاقبت این دوستی اسطوره‌ای به كجا كشید؟ شاید از یك دهه هم فراتر نرفت. یك روز پچپچه‌ها در جامعه فوتبال چو انداخت كه آقا كجا نشسته‌اید؟ بین اینها هم شكراب شد. باز هم هیچ‌كس باورش نمی‌شد. مگر می‌توان باور كرد كه آن رفاقت غریب كه اینها حتی شب‌ها را هم نمی‌توانستند از هم دور باشند، به هجران یا دودلی كشیده شود؟ بالاخره دیدیم كه خبرها درست است. یكی رفت ینگه دنیا كه یاد عشق را از دل ببرد و این یكی هم ماند و ازدواج كرد تا از زخم‌های یك رفاقت متلاشی‌شده، در امان بمانند. هیچ‌كس نپرسید داستان چیست و آن همه وفا و صفا چه بلایی دچارش شد؟ هیچ‌كس حلاجی‌اش نكرد اما این جدایی نشان داد كه هیچ عشقی در فوتبال ابدی نیست. داستان رومئو و ژولیت، ویس و رامین و شیرین و فرهاد، دیگر فقط در اساطیر عاشقانه پیدا می‌شود و در خارج از جهان داستانی، هیچ عشقی دیرپا و ابدی نیست.حتی اگر ضرب‌المثل خاص و عام باشد. تاریخ فوتبال ما پر از دوقلوهای متلاشی شده است. دوقلوهایی كه یا زن و ازدواج، آنها را از هم جدا كرد، یا انتخاب باشگاه و قرارداد جدید بین‌شان فاصله انداخت و صدالبته مرگ. دوقلوهایی كه باهم پیمان خونین و عهد اخوت می‌بستند و بچه‌هایشان آنها را «عمو» صدا می‌زدند. اما نهایتش چه؟ هیچ‌كس برای هیچ‌كس نماند. گاه برخی از آنها چنان باهم خصم مادرزاد شدند كه سقف عشق بر سرشان آوار شد و «عشق معكوس» و تندیس نفرت لقب گرفتند. گاه بعضی‌هایشان چنان در روزگار جداسری به هم تاختند كه آدمی ‌باورش نمی‌شد كه تاریخ مصرف این رفاقت‌‌های اسطوه‌ای فقط چندماه یا چند سال باشد.‌
  3.   از اولین تیم‌های تاریخ فوتبال كه نگاه می‌كنیم زوج‌های بسیاری سر درآوردند كه برای هم رسما می‌مردند. مثل عباس‌سیاه و اكبرتوفان كه در نخستین تیم كلنی كشور، رفیق فاب و دوقلوی هم بودند. یك كمی‌ جلوتر زوج بیوك‌آقا (جدیكار) و پرویزخان (كوزه‌كنانی) در تیم تاج (استقلال بعدی) به دهن‌ها افتاد. یا در میان شاهینی‌ها دكتربرومند و امیر عراقی. كمی‌ بعد در میان دارایی‌چی‌ها زوج اكبر افتخاری و مهراب شاهرخی كه از زمین‌های خاكی بندر امام‌خمینی تا تهران را با هم قد كشیدند. این فقط فوتبال نبود كه دوقلو زیاد داشت. در بسكتبال محمود عدل و بیژن قهرمانلو، دو جان در یك قالب بودند؛ همچنان كه قبل‌ترها در  كشتی تختی و نبی سروری دوجان در یك بدن. یك كمی ‌جلوتر كه رفتیم زوج قلیچ و لواسانی بودند كه  از عقاب و پاس تا دانشسرای تربیت معلم و حتی زندان اوین را با هم بودند اما بعدها بین‌شان جدایی افتاد. گاه رقیبانی هم بودند كه به مرور زمان رفیق هم می‌شدند. مثل علیرضا سلیمانی و سوخته‌سرایی كه جزو بهترین رفقای هم شدند و داستان 56تا مرغ درسته سیخ كردن‌شان در هر وعده را هر وقت سوخته با خنده تعریف كند، بعدش یاد جدایی‌شان می‌افتد و زهرمارشان می‌شود. كمی‌ جلوتر به زوج قایقران و مجتبی محرمی‌ می‌رسیم كه مرگ سیروس، مجتبی را تنهاتر و تلخ‌تر و بی‌رفیق‌تر كرد. ما از این زوج‌های دونفره در فوتبال زیاد داشتیم كه پناه هم بودند. اما خیانت و مرگ و اختلاف و غربت، همه را از هم گرفت و دیگر هیچ‌كس برای هیچ‌كس نماند. بگو یادم تو را فراموش.
  4.  رفاقت‌ها گاه از روی منافع فردی است و گاه از روی انرژی مشترك. گاه رنگ و بوی حیلت و سودمندگرایی به خود می‌گیرد و گاه ساده‌دلان را به سلاخ‌خانه و زباله‌دانی تاریخ می‌فرستد. رفاقت‌ها معمولا تاریخ مصرف دارند. مخصوصا این روزها كه زندگی‌ها یك‌جوری است كه حتی اشتراكات میان دو آدمی ‌هم گاه به رفاقتی دیرپا بدل نمی‌شود و آنجا كه منافع آدم‌ها در تضاد می‌افتد می‌زنند به كاسه و ‌كوزه و دك و پز هم. دیگر مثل قدیم نیست كه دوستی‌های بی‌چارچوب غیرمادی، چنان به تن و جان مردان ریشه بیندازد كه آدمی ‌را توان گریز نباشد. آن اشك‌هایی كه بعضی از مردان فوتبال در فراق رفاقت‌شان ریخته‌اند، در سوگ جوانمرگی عزیزشان نریخته‌اند. فوتبال اكنون دیگر یك بیزینس صرف است و عواطف در آن نه‌تنها تعیین‌كننده نیست بلكه بازدارنده هم است. دیگر لاله و لادنی در كار نیست كه بگویند جان‌مان به جان هم بسته است. جدایمان كنید تا بمیریم. اكنون حتی بعضی از رفاقت‌ها فروشی است. از دم قسط هم می‌توان معامله‌شان كرد. بگو چند می‌خری تا بگویم از كجا زن می‌ستونی!
  5.  این عكس‌های ریزه‌اسپور را نگاه كن. طارمی‌ مهم‌ترین برگه زندگی‌اش را در پایگاه میلیونی سینه‌چاكان پرسپولیسی سوزانده و انگاری كه این موضوع به عذاب وجدانی غریب تبدیل خواهد شد كه نخواهد گذاشت او تمام روح و جانش را در داخل میدان خرج كند. دلم می‌خواست او را از رفاقت‌های یكطرفه و خدعه‌آمیز بر حذر كنم و بگویم كه داستان رفاقت سیدحسن رزاز و ممصادق بلورفروشان متعلق به قدیم است و دیگر امروز كاربردی ندارد: وقتی سیدحسن مرد، ممصادق در شام غریبان سید توی سرش می‌زد و می‌گفت كه من بدون او زنده نخواهم ماند ایهاالناس... و یك هفته بیشتر طول نكشید كه خانواده رزاز -كه برای پدرشان شب هفت گرفته بودند- دیدند كه خیل جمعیت به طرف بارگاه حضرت معصومه روان است. ناگهان بچه‌های بلورفروش را در میان جمعیت دیدند كه توی سرشان می‌زدند و آخ و واویلا می‌گفتند؛ «دیدید پدر ما نتوانست بی‌رفیق بماند؟ دیدید ممصادق بدون «سیدحسن آقای دست بالا» زنده نماند؟»
منبع: روزنامه ایران
ارسال نظر
تریبون۱
تبلیغات
جدیدترین اخبار
دیگران چه می‌خوانند؟