آهن ملل ۲
آهن ملل
اصفهان آهن ۱
مرکز آهن
ایرانسیل
ایرانسیل موبایل
کد خبر: ۳۴۹۴۵

در پیاده‌روها جـان داد!

در بساطی كه بساطی نیست و ابر بارانش گرفته، چهارتا عروسك فسقلی با آن چشم‌های ورقلمبیده‌شان یتیم شده‌اند...
۱۲:۵۱ - ۲۱ تير ۱۳۹۵
وانانیوز| در بساطی كه بساطی نیست و ابر بارانش گرفته، چهارتا عروسك فسقلی با آن چشم‌های ورقلمبیده‌شان یتیم شده‌اند. چهارتا عروسك ارزون‌قیمت چینی با چشم‌های ورقلمبیده كه تا دیروز توی همین گرمای طهرون، روی همین پلكان سنگ مرمر بانك، در كنار همین دستگاه‌های عابربانك كه هیچ مروتی توی دلشان نیست، زل می‌زدند به آدم. اما به كدام آدم؟ ما هم مگر آدمیم؟ چهارتا عروسك چینی بی‌قیمت با چشم‌های ورقلمبیده، تمام سرمایه زندگی یك قهرمان بودند و وقتی زل می‌زدند به آدم‌های آخرالزمانی، هیچ ترحمی‌ در دل آنها نمی‌افتاد. هیچ‌كس عروسك‌های فسقلی و ارزان او را به خانه بخت نمی‌فرستاد. عابران میدان امام‌حسین تندتند از كنار بساط او می‌گذشتند و قهرمان تنگدست، با آن قامت بالای دومتری‌اش، و آن چشم‌هایش كه همیشه دودو می‌زد، روی پلكان سنگ مرمر بانك، به این می‌اندیشید كه امشب دیگر پول داروهایش را از كدام عابر گیج و گنگ بستاند؟ در بساطی كه بساطی نیست و ابر بارانش گرفته، حتی آدامس‌هایش هم مزه زهر هلاهل می‌دادند. عروسك‌های چینی فسقلی‌اش كه فروش‌شان تنها راه تهیه پول داروهای خود و همسرش -سكینه خانم چمنی- بود توی پیاده‌روها به عابران بی‌رسالت خیابان‌ها زل می‌زدند كه قهرمان از پا افتاده سرزمین‌شان را به‌جا نمی‌آوردند. مردی كه كار هر روزش همین بود. صبح‌ها درد و زخم‌هایش را كول می‌كرد و كنار عروسك‌ها و آدامس‌ها بساط‌شان می‌كرد. مگر فتیان عهد شاطران از میدان می‌گذشتند و یك پونصدی چروك و مچاله توی بساطش می‌انداختند و رد می‌شدند. فتیان هزاره سوم اما خود دردمندند و نگریستن این آسمانخراش از شكوه افتاده، ‌سبب طغیان روحی‌شان نمی‌شد. غروب‌ها كه قهرمان «صورت‌استخونی»، اسكناس مچاله‌ها را توی مشتش می‌فشرد و می‌برد خانه، هیچ تختی و هیچ سیدحسن رزازی در این خاك زندگی نمی‌كرد كه برایش بگرید. بگرید به اینكه كودكانش -فاطیما و امیرعلی- به استقبال پدر می‌آمدند و او چیزی دشت نكرده بود. بگرید به اینكه بانویش -با زخم‌های ابدی بیماری «ام‌اس»اش- به پیشواز شوی‌اش می‌آمد و او هیچ‌چیز دشت نكرده بود. تنها تختی و سیدحسن را می‌خواست كه از او بپرسند امروز چی دشت كردی مرد؟ و بگریند.   
خدایا ما را چنین به بوته آزمایش نكش كه همزمان با دردهای بی‌درمان خود، بانویمان نیز مبتلا به «ام‌اس» لامروت باشد و همزمان، خانه و پس‌اندازی هم نداشته باشیم و همزمان، همه هم فراموش‌مان كرده باشند. خدایا ما را چنین به بوته آزمایش نكش. ما ظرفیت او را نداریم كه هرروز با آن چشم‌های گودافتاده در میدان امام‌حسین بساط كنیم و عروسك‌های فسقل چینی توی بساط‌مان هم ما را به آقایی قبول نكنند. كاش ایرج امروز سر از سردخانه درمی‌آورد و رسانه‌های مملكتش را می‌دید كه بعد از مرگ او چگونه سرش را به سرشیر تشبیه كرده‌اند و تمامی صفحات‌شان لبریز از ستایش اوست. كاش ما را از سردخانه می‌دید و می‌فهمید كه برای قهرمانان ازپا افتاده ما، هیچ‌چیز ضروری‌تر از یك مرگ زودرس نیست. مرگی كه با نسیم حضورش، تمام سیه‌روزی‌های قهرمانان تهی‌دست را بشوید و با خود ببرد. اكنون صف ستایش‌كنندگان او را نگاه كنید كه دنیا را به تسخیر خود درآورده‌اند و از ایرج خدری یك سوپرقهرمان ساخته‌اند! همین مردی كه تا دیروز توی امام‌حسین دستفروشی می‌كرد و آه نداشت كه با ناله سودا كند، ناگهان چنان بعد از مرگش عزیزدردانه شده كه اگر می‌دانست، زودتر می‌مرد. مساله من زیستن غمبار او نیست بلكه این نگاه شرمبار ماست كه اگر تنها مرگ است كه در این خاك از قهرمانانش اعاده حیثیت می‌كند، پس بی‌زحمت كلاه‌تان را بالا بیندازید كه قهرمان‌تان كنار پیاده‌روها جان داد. كلاه‌تان را بالا بیندازید. بالاتر. باز هم بالاتر. از آن هم بالاتر. آفرین. آفرین.
سلام پرواز
سلام پرواز ۲
ارسال نظر
مرکز آهن
رپرتاژ تریبون۱
تبلیغات
جدیدترین اخبار
دیگران چه می‌خوانند؟
پربحث
پرطرفدارترین