نقد و بررسی سریال قورباغه اثر هومن سیدی
زمان زیادی نیست که شبکه خانگی مسیر تولید فیلم و سریال را آغاز کرده است اما سرعت رشدش به لحاظ شیوه انتشار آثار، تنوع سبک قصه و کارگردانانی که به این بخش ورود کردند بیشتر از حد تصور بود.
درست است که شبکه خانگی با سریالهای پربینندهای مثل قهوه تلخ و قلب یخی کارش را آغاز کرد اما تا وقتیکه پلتفرمهای وی او دی پا به خانهها نگذاشته بودند، گستردگی مخاطب و استقبال از سریالها تا این حد چشمگیر نبود.
همیشه حق با تماشاچی است
تلویزیونهای هوشمند، در دسترس بودن و حتی اپیدمی کروتا و تعطیلی سینماها، مخاطب گستردهای را برای سریالها دستوپا کرد که برای تماشای فیلم و سریال حق اشتراک پرداخت میکنند و این یعنی نویدی در صنعت سریالسازی.
بازتر بودن دست کارگردان و نویسنده در روند تولید سریالهای شبکه خانگی تولیدکنندگان را بر این داشت که به این بخش توجه بیشتری کنند اما چیزی که در ابتدای راه بد فهمیده شد این بود که هر چه بسازیم، مردم میبینند.
سینمای ما با وجود آثار درخشانی که هرسال تولید میکند، در زمینه قصه و داستان دچار فقر جدی است. معضلی که سریال سازی در شبکه خانگی را هم به خطر انداخت. بیتوجهی اغلب کارگردانان به مسئله فیلمنامه و سست بودن پایه و اساس درامهایی که هر ساله تولید میشوند مخاطب را تا حد زیادی به خوراک غیربومی سوق میدهد. شاید صنعت سینمای ما فاصله زیادی با غولهای بزرگی مثل نت فیلیکس و اچ بی او داشته باشد و رویای نزدیک شن به چنین کمپانیهای بینقصی را هم به ذهنش راه ندهد اما مردم هر کشوری بیشتر هر چیز نیاز دارند به زبان خودشان فیلم و سریال ببینند و قصههای خودشان را روی پرده تماشا کنند این دلیلی است که مردم همیشه از سریالهای ایرانی استقبال میکنند حتی اگر چنگی به دل نزنند.
بااینهمه، مخاطبان شبکه خانگی بعد از مدتی با وجود در دسترس بودن سریالهایی که پیش پیش حق اشتراکش را پرداخت کرده بودند، نشان دادند، ذائقه دارند و هر چیزی را نمیپسندند.
به نظر میآید، سیل اعتراضها، کارگردانانی هم که شبکه خانگی را در قرق خود درآورده بودند را هم متوجه این موضوع کرد که سریال سازی حتی به شیوه سریالهای بیانتهای ترکیهای هم به قصه و داستان احتیاج دارد و چندان آسان نیست و ساخت سریال در دکورها باشکوه و لوکیشن های آنچنانی هم احتیاج به قصهای دارد هرچند آبکی برای تعریف کردن.
این مطالبه گری از سوی تماشاگر اتفاق خوبی برای سینمای ایران است. ازآنجاکه تلویزیون مدتها یکهتاز میدان بود، دیگر به خودش زحمت جذب کارگردانان خوشفکر را نمیداد و تعداد سریالهای باکیفیت که خیلی دور از نیاز و واقعی جامعه نباشد به تعداد انگشتان دست هم نمیرسید و ضربه بزرگی به کارهای به آثار تلویزیونی زده بود. بیرقیب بودن همیشه به ضرر مصرفکننده است.
روندی که شبکه خانگی از فروش فیلم و سریال در سوپرمارکت تا عرصههای نمایش وی او دی طی کرد، رو رشد به نظر میرسد، چون حق انتخاب به عهده مصرفکننده است. نمونه بازش سریال قورباغه با همه مخالفان و موافقانش.
سریال قورباغه و مخاطب مشکلپسند
سریال قورباغه عجیب و درخشان آغاز شد. انتظاری که طرفداران هومن سیدی و ستارههای بیرقیبش نوید محمد زاده و صابر ابر برای تماشای سریال کشیدند، آنقدر طولانی شد که پخش همراه با تأخیر سریال به یک اتفاق بدل شد و انتظار مخاطب را از سریالی که اینهمه منتظرش بود و بیلبوردهای جذابش را بر در و دیوار شهر میدید، دوچندان کرد.
سینمای هومن سیدی با وجود اینکه چندان اصیل نیست و بیشتر الهام گرفته از سینمای دیگران در عرصه جهانی است اما معمولا با بومی کردن مسائل مختلف خوب تا میکند. نمونه بارزش مغزهای کوچک زنگ زده که فضای مافیایی دلالان مواد مخدر را بهخوبی وارد یک داستان درام کرده بود و بومیسازی آن نیز به نحو قابل قبولی انجام شده بود.
خطر لو رفتن داستان
قسمت یک: آفریقا
قسمت یک سریال قورباغه چنان پرقدرت ظاهر شد که به انتظارش میارزید اما چند ساعت از پخش سریال نگذشته بود که زمزمهها آغاز شد. هومن سیدی پیش از قورباغه، ۵ فیلم بلند آفریقا، سیزده، اعترافات ذهن خطرناک من، خشم و هیاهو و مغزهای کوچک زنگ زده را کارگردانی کرده است و همه این ۵ فیلم باوجود خوشساخت و متفاوت بودن حاشیههایی را با خود به همراه داشت. انگی که در همه آثار سیدی به او میخورد انگ تقلب و کپی کاری است، چه در ایده و فیلمنامه، چه ساختار و سروشکل فیلم و حتی جایگیری دوربین و استفاده از لنز و پالت رنگی.
این ادعاهای درباره کپی بودن آثار هومن سیدی آنقدر تکرار شده که کسی گمان نمیکند، همشان بیپایه و اساس باشد. حتی طرفداران سبک و سیاق هومن سیدی مدتهاست دفاع از یونیک بودن آثار او را کنار گذاشتهاند و بحث را به این سمت میبرند که کپی کردن کار بدی نیست و بسیاری از کارگردانان بزرگ سینما ازجمله تارانتیو هم این کار را میکنند که نامش الهامپذیری و نه کپی است.
هومن سیدی در اثر تازه خودش قورباغه پیش از آنکه مخاطب به کندوکاو بپردازد و کشف کند که منبعش الهام برای سریال قورباغه چه بوده، در ابتدای سریال به فیلم فرانسوی La haine یا نفرت اثر متیو کاسوویتس اشاره میکند.
فیلم نفرت که در سال ساختش به یکی از پربینندهترین فیلمهای آن سال فرانسه بدل شد، قصه سه جوان پرسه زن از طبقه پایین را روایت میکند که با انواع مشکلات اجتماعی مانند فقر، تبعیض نژادی، اعتیاد و ... دستوپنجه نرم میکنند. نام فیلم نفرت از دیالوگ ایتدایی فیلم «تنفر، تنفر ایجاد میکند.» برداشته شده است.
هومن سیدی این بار بهجای نولان، بیگله جیلان از متیو کاسوویتس که اغلب او را با فیلم سرنوشت شگفتانگیز املی پولن میشناسند الهام گرفته است. قسمت اول قورباغه در بسیاری از بخشها، پلان به پلان از نفرت پیروی میکند و در بخش پایانی ضربه نهایی را میزند و از فیلم نفرت فاصله میگیرد.
چرا که فیلم نفرت برای ساخت یک سریال 16 قسمتی قصه و روایت ندارد پس در ادامه هومن سیدی سراغ قصه خودش میرود و گره ابتدایی داستان را در پایان قسمت یک آشکار میکند. این گره اولیه چنان قوی است که بیننده را وادار میکند از تمام پیرویهایی که هومن سیدی از فیلم نفرت کرده چشم بپوشد و کنجکاو دیدن قسمت بعدی سریال بماند.
قسمت دوم: سگها را بکش
در قسمت یک سریال هومن سیدی فضایی را میسازد که با دنیایی عجیب و غیرواقعی عجین است و ماجراهایی اتفاق میافتد که در واقعیت امکانپذیر نیستند. مثل تسلط نوری (بازی نوید محمد زاده) بر آدمها، زنده ماندن رامین (صابر ابر) بعد از خوردن گلوله به سرش.
اما مگر سینما غیر از این است سینما جایی است که ما میتوانیم هر دنیایی که فیلمنامهنویس روی کاغذ ثبت کرده و کارگردان ساخته، باور کنیم و لذتش به همین است. تا اینجا همه چیز خوب پیش میرود تا اینکه هومن سیدی سعی میکند دلایل واقعی مثل غلطت خون بالا و سمت راست بودن قلب و هیپنوتیزم را برای توجیه رفتار آدمهای قصهاش بتراشد که هیچ لزومی به
آن نیست.
قسمت دوم فلاشبکی به زندگی نوری و اطرافیانش است و تا حدودی قصه رسیدنش به حال و هوا و زمانی که داستان در آن اتفاق میافتد.
نقد قسمت سوم قورباغه: نفرتانگیزی که به ستون چسبیده
در قسمت سوم قصه با رامین پیش میرود. چند ماهی از تیر خوردن رامین گذشته و بناست او و اطرافیانش را بهتر بشناسیم. رامین با شخصیت دوگانه که تاکنون شناختیم. گاهی شاعر مسلک است گاهی بیرحم. گاهی ترسو و گاهی بیباک. او بعد از ماهها هنوز درگیر سؤالات پلیس و اطرافیانش است اما به خوبی از پسش برمیآید و تنها کسی که به روایتش مشکوک میشود فرهاد است. فرهاد با بازی هادی تسلیمی که بهنوعی شگفتی قسمت سوم بهحساب میآید بازیگری که کسی از او اجرایی سراغ ندارد چهره تازهای است که سیدی برای بیننده رو میکند. رامین علاوه بر همه مشکلاتی که دارد باید گره ورود فرهاد به قصه را هم باز کند.
قسمت چهارم: بوی نارنج گندیده
قسمت چهارم سریال چرخشی عجیب چه به لحاظ ساختاری چه به لحاظ رنگ و لعاب و قصه با 3 قسمت اول دارد. داستان ازاینقرار است، فلاش بک به سال 67 و پایان جنگ ایران و عراق، خانواده رامین، مشکلات اقتصادی، سفر به رشت نوستالژیهای دهه 60 که در هر شکل و شمایلی برای مخاطب ایرانی جذاب است و بازارش رونق دارد.
سیدی رشتی را که خوب میشناسد و سالهایی که خودش در آن زندگی کرده را با شخصیتهایی بهظاهر غیرمعمول و اغراقشده یا مضحک، زاویههای واید دوربین با خطای پرسپکتیو، جایگیری غیرمعمول دوربین، عمدتا از دید اشخاص یا اشیا؛ شخصیتها خیره به بیننده، با سبک و سیاق هتل بزرگ بوداپست و دارجلینگ محدود وس اندرسون مخلوط کرده و از لاین فیلم جنایی - رازآلود فیلم نفرت به فضای رنگی و فانتزی فیلمهای اندرسون پریده است.
در مجموع سریال قورباغه اثری سرگرمکننده و قابل مطالعه است که کارگردانش چه مسیر الهام پذیری از آثار بزرگان سینما و چه کپی را پیش گرفته باش، زحمت زیادی برای کارش کشیده و ذائقه مخاطب را به سمت و سویی تازه میبرد و به دیدنش میارزد.
انتهای پیام/