پرونده ویژه
قصه ای تلخ درباره فرزندان هادی نوروزی
هانی و هانا، روی سنگ مزار هادی نوروزی جستوخیز میكنند. غلت میزنند...
۱۴:۱۲ - ۰۸ مهر ۱۳۹۵
وانانیوز| هانی و هانا، روی سنگ مزار هادی نوروزی جستوخیز میكنند. غلت میزنند.
بازی میكنند. دقیقا یك سال گذشته از آخرین باری كه باباهادی از تمرین به
خانه برگشت و بچهها از سروكول او بالا رفتند و روی سینه پدر جستوخیز
كردند. حالا هم حكایت همان است، فقط یك سنگ قطور به داستان اضافه شده كه
حائل نامهربان و سرسختی است میان بچهها و پدر... میشود این نوشته را حالا
حالاها ادامه داد و دلها را میهمان كرد به صحرای محشر! جلوتر كه برویم،
قلم خودبهخود غرق احساس میشود و شور و بلوا بهپا میكند. اشكها از گونه
جاری میشوند و میریزند توی صندوق پررونق كسبوكار نویسنده!
اما بهجای مرثیهسازی، شاید بهتر است به آینده كودكانی فكر كنیم كه تبدیل شدن به سوژه غمنامههای ما، تقدیری نیست كه در خوررویاهای كودكانهشان باشد. فكر كنیم به آینده خلوتشان كه در آن نه از قلمهای ما خبری هست، نه از فلاش دوربینها و نه از آرتیستهای قامتبسته برای عكس یادگاری. آن وقت برای هانی و هانا، یك روز زندگی كنار ما كه دلمان از این سنگ مزار هم سختتر و بیرحمتر شده كار سادهای نخواهد بود. بچهها كه بزرگ بشوند، دیگر برای عكسنوشتههای سانتیمانتال ما جذابیت ندارند. آنها را بیرحمانه میسپاریم به دست اجتماع و میرویم سراغ سوژههای پررونق بعدی. آن وقت از هانی و هانا هم همانقدر سراغ میگیریم كه از فرزند مجید سبزی و رضا احدی و همایون بهزادی.نه، این نوشته را اینطور هم نمیشود ادامه داد. در وانفسای سالمرگ كاپیتان ابدی، باز كردن پنجره انتقاد هم شاید همانقدر بیربط باشد كه مرثیهسرایی در امتداد جستوخیز كودكان. اصلا كنار این عكس فقط باید ساكت نشست و نگاه كرد. كنار این عكس نوشتن كار آسانی نیست. اصلا ما چه میدانیم در سر هانا چه میگذرد؟ چه میدانیم كودك دوساله چه دركی از مرگ و سنگ و پارچههای سیاه دارد؟ واقعا در سر این بچهها چه میگذرد؟ نمیدانیم. وای كه چقدر نادانیم، وقتی به «مرگ» میرسیم.
اما بهجای مرثیهسازی، شاید بهتر است به آینده كودكانی فكر كنیم كه تبدیل شدن به سوژه غمنامههای ما، تقدیری نیست كه در خوررویاهای كودكانهشان باشد. فكر كنیم به آینده خلوتشان كه در آن نه از قلمهای ما خبری هست، نه از فلاش دوربینها و نه از آرتیستهای قامتبسته برای عكس یادگاری. آن وقت برای هانی و هانا، یك روز زندگی كنار ما كه دلمان از این سنگ مزار هم سختتر و بیرحمتر شده كار سادهای نخواهد بود. بچهها كه بزرگ بشوند، دیگر برای عكسنوشتههای سانتیمانتال ما جذابیت ندارند. آنها را بیرحمانه میسپاریم به دست اجتماع و میرویم سراغ سوژههای پررونق بعدی. آن وقت از هانی و هانا هم همانقدر سراغ میگیریم كه از فرزند مجید سبزی و رضا احدی و همایون بهزادی.نه، این نوشته را اینطور هم نمیشود ادامه داد. در وانفسای سالمرگ كاپیتان ابدی، باز كردن پنجره انتقاد هم شاید همانقدر بیربط باشد كه مرثیهسرایی در امتداد جستوخیز كودكان. اصلا كنار این عكس فقط باید ساكت نشست و نگاه كرد. كنار این عكس نوشتن كار آسانی نیست. اصلا ما چه میدانیم در سر هانا چه میگذرد؟ چه میدانیم كودك دوساله چه دركی از مرگ و سنگ و پارچههای سیاه دارد؟ واقعا در سر این بچهها چه میگذرد؟ نمیدانیم. وای كه چقدر نادانیم، وقتی به «مرگ» میرسیم.
منبع: روزنامه ایران
لینک کپی شد
آهن ملل
ارسال نظر