برای همه راه گم کردگان فوتبال
تباهی و ویرانی خاص گروههای مرجع است. انگار آنها قربانی میشوند تا هم هوادارانشان را رنج دهند و هم در نیستی خود ماندگاری بیشتری میبینند. نگاهی به زندگی حرفهای هنرپیشهها، خوانندگان و ورزشکاران نشان می-دهد، علیرغم اینکه رسانهها آنها را به عنوان الگویی برای گروههای تقلیدپذیر معرفی میکنند، همان رسانه در ساختن و پرداختن ستارهها و در نهایت تخریب آنها نقش عمدهای بازی میکنند. نمونههای بسیار داخلی و خارجی سراغ داریم که روزگاری سر به آسمان میساییدند، اما امروز به فراموشخانه تاریخ سپرده شدهاند. شاید کمتر انتظار داشته باشیم که ستارههای ورزشی به مسیری متفاوت کشیده شوند. ذات ورزش، تلاش، مبارزه، جنگندگی، شکست و پیروزی را در خود مستتر دارد، اما امان از آن روزی که شکست نقطه پایان یک قهرمان ورزشی باشد. امان از لحظهای که از عرش به فرش بیایند و روی همان فرش آنقدر ماندگار شوند تا از یاد روند. همان فرشی که گاهی بلای جان بسیاری از این ستارهها شد. به تاریخ ورزش کشورمان نگاه کنیم. کم نبودند کسانی که دستی نبود تا دستشان را بگیرد، یا اگر دستی به سمتشان دراز شد، آن را پس زدند. نمونههای نابود شده در بین بازیکنان فوتبال کم نیستند. «م. م» دفاع بیبدیل فوتبال ملی یکی از آیندهدارانی بود که زود به نقطه پایان رسید. «م. ف» ستون تیماش بود، ولی در برنامهای تلویزیونی اعلام کرد که دنیای افیون چه به روز او و خانوادهاش آورده است. این یکی دو مورد که مربوط به دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ بود. یکی از مربیان باشگاهی تعریف میکرد که «از دم در خانه فلانی تا محل تمرین برایش بپا میگذاشتم، ولی بازم در میرفت.» جای شکرش باقی است که آن زمان خبری از گوشیهای هوشمند نبود وگرنه عمر بازی و جادوگری ستارهها به یکی دو سال هم نمیرسید. شاید بهتر به یاد داشته باشیم اوایل دهه ۸۰ بازیکن خوش تکنیک تیم تهرانی با تیپ و قیافه و حاشیههای رنگارنگش شاهزادهای بود که نصف دختران ایران خود را سیندرلایی میدیدند که روزی او برای نجاتشان سوار بر اسب سفید خواهد آمد. حالا چه مانده بر جا جزء اینکه به تحلیلگری بینام و نشان تبدیل شده که هر از گاهی رسانهای زرد همان سوالات روزگار جوانی را از او میپرسد. فقط «ع. ن» نبود که اسیر دنیای رنگارنگ تهران شد، غرق شد و در نهایت گم شد. یکی از مستعدترین بازیکنان تاریخ «م. خ» وقتی پرسیدند چرا این نام را برایت انتخاب کردهاند، وسط مصاحبه گوشی تلفن روی میز را برداشت تا به پدرش زنگ بزند و بپرسد چرا این نام را برایش انتخاب کردهاند. همینقدر پاک و بیآلایش. ولی افسون کلان شهر او را بلعید و در نهایت عصارهاش را کشید و حتی تهماندهای از او باقی نگذاشت. «پ. ص» با خمیازههای کشدارش نشان داد که حتی علی دایی هم نمیتواند او را از سقوط نجات دهد. همین «مهدی قایدی» را نگاه کنید. از چه هزارتویی گذشته و میگذرد. حیف از این همه استعدادهایی که سالها بدون توجه سوختند و ما تنها خاکسترشان را به باد دادیم.
فقط تاریخ فوتبال یا دیگر رشتههای ورزشی ما در صفحاتش چنین تلخیهای را حفظ نکرده است. کجاست آن «پُل گاسکویین» خلاق تیم ملی انگلیس؟ تصاویری که از او چندی قبل منتشر شد بیشباهت به یک فرد بیخانمانِ مفلوک نبود. او به غیر از دائمالخمر بودن، آنقدر سقوط کرد که به آزار جنسی هم متهم شد. زندگی «مارادونا»ی افسانهای را نگاه کنید. اینکه در دنیای فوتبال حرفهای ستارهها و نامداران به ورطه نابودی میروند پس ما هم می-توانیم و اجازه داریم توجیهپذیر نیست. مخصوصا که ما خود را معلم اخلاق میدانیم و از صبح تا شب دم از اخلاق-مداری میزنیم. حرف این است که در تلاطم زندگی بسیاری از ستارههای فوتبال، هیچ ناظر و مربی نبوده که در بزنگاه خطر آنها را نجات دهد. شاید هم آنقدر غرق شده بودند که راهی برای نجاتشان وجود نداشته.
اگر بگوییم در این سقوط آزاد رسانهها هم کم نقش نداشتهاند «خودزنی» است. ولی حقیقت همین است. رسانه، ستاره را میسازد، معرفی میکند و از بلندی به پایین پرت میکند. خوشا به حال ستارهای که ظرف و مظروفاش آنقدر هماندازه هستند که شاید فقط اندکی پایش بلغزد. از دنیای ستارههای سینما و موسیقی گرفته تا بزرگترین ورزشکاران عرصه بینالمللی از این دام رسانهای راه فراری ندارند مگر اینکه مشاوران خوبی کنارشان باشند.
اما این روزها «سیاوش یزدانی» به یکی از همان عصیانگران فوتبال بدل شده است. راه او با راه هم «سَلَف» هایش تفاوت بسیاری دارد. او از نسل دنیای مجازی است. از نسل بازیکنانی که عصیان و طغیانشان درونی نیست. او اعتراضش به سرمربی تیم را علنی بیان میکند، او جواب هوادار معترض را بدون لحظهای تامل یا عذرخواهی می-دهد. او هنجارشکنیهایی میکند که کم از عصیان بازیکنان دو سه دهه پیش نیست. در جلسه کنکور با موبایلش عکس یادگاری میگیرد. اگر پای حرفش بنشینید احتمالا به اندازه «مثنوی هفتاد من کاغذ شود» از هشت ماه دوران سربازیاش گله و شکایت دارد نه قصه و حکایت. یزدانی به راحتی مدیرعامل تیمش را زیر سوال میبرد و طلبکار است که چرا برای اینکه سرباز نشود کاری نکرده است. مدافع استقلال خودش را یکهتاز مدافعان برجسته لیگ ایران میداند در حالی که در دو شکست اخیر تیمش مقصر بوده است. نه در تیم ملی جایگاهی دارد نه در تیم باشگاهش. اگر ستاره نباشد حداقل مُهره کارآمدی برای تیمش به حساب میآید. ولی متاسفانه او از نسل فوتبال پولکی است تا فوتبال حرفهای. یعنی فوتبالی که به آن نقدینگی تزریق میشود، ولی فاقد استانداردهای رفتار حرفهای است. شاید یزدانی هم مثل سایر بازیکنانی که ناگهانی یا به تدریج محو شدند خیلی مقصر نباشد. فوتبال برای او یعنی درآمد و فوتبال بازی کردن یعنی درآمدزایی. نسل او با رفتاری که این درآمد را تکمیل کند بیگانه است. وقتی مربیان تیمهای لیگ برتر هر هفته یا اخطار میگیرند یا اخراج میشوند، پس خیلی نباید از «یزدانیها» انتظار زیادی داشته باشیم. همانطور که مربی هر تیمی خود را تافته جدا بافته میداند بازیکن هم همین انتظار را از بدنه فوتبال دارد. یزدانی نمیخواهد سرباز شود، چون فکر میکند که برتری خاصی نسبت به سربازی دارد که در نقطه صفر مرزی انجام وظیفه میکند. اینکه او برتری خودش را در چی میداند و چرا چنین انتظاری دارد، به هجمهای برمیگردد که به آنها تلقین میکند شما در جایگاه «فرادست» قرار دارید و بهتر از شما کسی نیست.
امثال سیاوش یزدانی حاصل یک نظام آموزشی اشتباه در فوتبال هستند که به آنها یاد نداده شما فقط فوتبالیست هستید که به وقتش باید مسوولیت اجتماعی خود را انجام دهید. همان مسوولیتی که «مارکوس رشفورد» در دوران پاندمی به بهترین شکل انجام داد بدون اینکه طلبکار کسی باشد. سیاوش یزدانی آخرین قربانی دنیای فوتبال نیست. احتمالا هم مثل همیشه با مدیریت «کدخدا منشی» به استقلال برمیگردد. ولی در «لیلی به لالای» او گذاشتن مدیر و مربی و سرپرست و رسانه همه مقصر هستند. تا بیشتر از اینکه اسیر هزارتوی حاشیه نشده دستش را بگیرید.