بغض امیر حاج رضایی ترکید؛ به عکس های خودم و فردوسی پور نگاه می کنم اشکم سرازیر می شود
امیر حاج رضایی پیشکسوت و کارشناس فوتبال ایران درباره سال های حضور در تلوزیون، خاطرات جالبی را تعریف کرده است. با هم بخش هایی کوتاه از مصاحبه جدید حاج رضایی را در ادامه می خوانیم:
*با وجود اینکه بیش از سه سال و نیم است که حضور ندارم، همچنان افرادی که با فوتبال زندگی میکنند، به من اظهار محبت و لطف میکنند. برای من دوران خیلی خیلی خوبی بود. من اینستاگرام ندارم اما چند وقت قبل، یکی از آشنایان یک تصویری در اینستاگرام به من نشان داد که باعث شد بغضی در گلوی من بنشیند؛ آن تصویر، یک عکس سه نفره از آقای فردوسیپور، آقای حمیدرضا صدر و من بود. کسی که عکس را گذاشته بود، یک نثر متأثرکنندهای نوشته بود و سوال کرده بود این سه نفر چه شدند و کجا رفتند؟
*من در یک ماه آخر عمر آقای صدر با خانواده ایشان در تماس بودم و دوران خیلی سختی را گذراندیم؛ (با بغض) اینکه یک شخصیت چند بُعدی و یک انسان دوست داشتنی که به سرعت در میان مردم محبوبیت کسب کرد، چون یک آدم فاضل بود، به این شکل از دنیا رفت، رنج من را خیلی زیاد کرد. همانطور که این رنج در مورد آقای فردوسیپور همراه من بود و هست و خواهد بود.
*وقتی آن تصویر را نگاه میکردم، برایم رویایی و تراژیک بود. به هر حال من معقتدم هر چیزی، یک روزی تمام میشود. عمر به این شیرینی هم یک روز تمام میشود و یک چیزهایی دائمی نیست اما نوع رفتن، دردناک بود. به جز یکی دو خاطره تلخ، من همیشه خاطرات خوبی داشتم و وقتی در مجامع عمومی ظاهر میشدیم، مردم با محبت برخورد میکردند و ما آنجا با تصور خودمان، فکر میکردیم که کارمان درست است که مردم دوستمان دارند و اظهار محبت میکنند. امیدوارم این چنین باشد.
*حدود ۳۲-۳۳ سال همکاری و ۹ جام جهانی حضور داشتم؛ مسابقات زیاد که هر کدام یک خاطره است و میشد ادامه پیدا کند اما مسائلی که ایجاد شد، این را نامیسر کرد. دوران خیلی خوبی بود ولی تمام شد و رفت. گاهی اوقات هست که شما باید انتخاب کنید؛ انتخاب خیلی دشوار است. هر چقدر موضوع مورد نظر سخت باشد، انتخاب سختتر است.
*گاهی آدم میرود یک کفش بخرد و مغازهها را میگردد و یک جفت کفش میخرد و به خانه میآید و میگوید کاش آن یکی را خریده بودم؛ این جزو انتخابهای معمولی زندگی است اما من بین شرافتم و عشقم انتخاب کردم. عشقی که نزدیک ۷۰ سال با آن زندگی کردم.
*گاهی تا ۳ شب مینشستم و از اینترنت اطلاعات جمع میکردم و شاید باورتان نشود که از دو سه ماه قبل از جام جهانی، با آشنایی که در انگلستان داشتم تماس میگرفتم و میگفتم میشود برای من یک ورلد ساکر یا 442 بخرید و بفرستید؟ تا ساعت ۱ یا ۲ مینشستم و برای روز بعد خودم را آماده میکردم که با اطلاعات جدیدی بروم. گاهی اوقات بچههایم زنگ میزدند و میگفتند بابا مشقهایت تمام شد؟ من میگفتم نه، این مشق عشق است و هیچ وقت تمام نمیشود. واقعا فوتبال برای من مشق عشق بود.