روز ملی اشکهای گل محمدی

وقتی در منامه، برخلاف تصور، شاگردان بلاژویچ مقهور بحرینیها شدند و رقص آنها را با پرچم عربستان مشاهده کردند، تقریباً برای همه رویای رسیدن به جامجهانی کره و ژاپن رنگ باخت. هر چند بازیهای پلیاف در راه بود، اما کسی امید چندانی به بردن ایرلندجنوبی که ماهها بود شکست نخورده بود، نداشت. هر چند تجربه چهار سال پیش و اتفاق معجزهوار در ملبورن، دلها را به رخدادن یک معجزه دیگر امیدوار میکرد اما تیم بلاژ آن تیم یکدل و معجزهساز ۹۸ نبود و از اتمسفر حاکم بر آن و روح تیمیاش، بوی معجزه برنمیخاست.
با همه تفاسیر بردن سرگروه قلابی یعنی امارات در تهران و دبی و رسیدن به خوان آخر یعنی ایرلندجنوبی، بار دیگر باعث شد تا همانند چهار سال پیش، برای رسیدن به جامجهانی چشم به معجزه داشت؛ انگار قسمت ایرانیها صعود سخت و معجزهوار بوده باشد!
در دوبلین علیکریمی میتوانست آن معجزهگری باشد که ایرانیها در دل به آن امید بسته بودند، اما تکنیک کریمی در پشت سد دروازه بانی به نام شیگیون ناکام ماند و پنالتی بچگانهای که به ایرلندیها تقدیم شد، باخت دو بر صفر را برای ایران ثبت کرد. با این باخت دیگر اندک امیدها نیز رنگ باخت و تقریبا فکر صعود از مغزها و قلبها رخت بربست.
با این حال عصر شنبه ۲۴ آبان ۱۳۸۰، پرچم بزرگی که بر روی آن نتیجه ۳ بر صفر نقش بسته بود در طبقه دوم ورزشگاه آزادی به نمایش درآمد تا به سه گلی که ایران برای صعود نیاز داشت اشاره کند و رجزی باشد برای حریفی که اینقدر خیالش از صعود راحت بود که نیاز ندیده بود کاپیتان منچستریونایتدیاش یعنی رویکین را به تهران آورد. اما همه میدانستند که این تنها یک نمایش است و کمتر کسی در دل به برد سه بر صفر ایران میاندیشید.
بازیکنان و مربیان ایرلند برای آشنایی با جو ورزشگاه زودتر وارد زمین شدند تا بتوانند حضور صدهزار تماشاگر را هضم کنند، غافل از اینکه همین تماشاگران تبدیل به یار کمکی آنها در بیستدقیقه پایانی مسابقه میشوند.
با شروع بازی مشخص شد که ایران علیرغم حملات پراکندهاش زور بردن ایرلند را ندارد و این موضوع حوصله تماشاگری که قرار بود یار دوازدهم باشد را سر برد. دیگر کسی به معجزه اعتقاد نداشت و کمتر کسی از ایرانیها با فکر صعود پا به ورزشگاه گذاشته بود. تقریباً همه با عدم صعود کنار آمده بودند و رویای جامجهانی ۲۰۰۲ برای ایرانیها پایان یافته بود. همین شد که تماشاگر خسته و ناامید، از دقیقه هفتاد بازی شروع به خالی کردن خود کرد و سعی کرد با به تمسخر گرفتن جریان بازی، درد خود را تسکین دهد. وقتی امید به معجزه در میان نباشد، وقتی راهی جز پذیرش شکست نمانده باشد، لودگی و تمسخر سادهترین راه برای بیاهمیت جلوهدادن چیزی است که اتفاقا تا چندی قبل حکم مرگ و زندگی را داشته است؛ آنقدر جدی که رقص بحرینیها در منامه هنوز به خاطر مانده است.
صعود به جامجهانی که برای فوتبالیهای ایران حکم مرگ و زندگی را داشت، رنگ باخته بود و حالا راهی جز بر هم زدن میز بازی برای تماشاگر ایرانی باقی نمانده بود. همین شد که در بیست دقیقه پایانی تراژدی رفتاری تماشاگران ایرانی که میتوان گفت در تاریخ فوتبال ایران بینظیر بوده است تکمیل شد و تیمی که داشت برای گلزدن تلاش میکرد مورد تمسخر و توهین تماشاگر خودی قرار گرفت.
بلاژویچ هاجوواج کنار زمین پرواز بطریها و منفجرشدن پی درپی نارنجکها را که برخی از آنهابه داخل چمن هم میرسیدند مشاهده میکرد. مشخص نشد که در آن شامگاه، پیرمرد کروات معنی فحشهایی که به فارسی نصیبش میشد را میفهمید یا نه اما چهرهی متحیر او نشان میداد که انگار پس از چند ماه تازه دارد جماعت ایرانی را میشناسد.
جماعتی که در حساسترین دقایق یکی از مهمترین بازیهای ملی، در پرتاب ترقه و نارنجک مسابقه گذاشته بود. چقدر درس جامعهشناختی در خود دارد این مسابقه ایران و ایرلند. یک جامعهشناس خوب در ۲۴ آبان ۱۳۸۰ میتوانست، درک خوبی از جنبههای پنهان رفتارهای جمعی ایرانیها پیدا کند و برخی از رفتارهای جمعی ایرانیان را در بزنگاههای حساس آینده پیشبینی کند.
بیست دقیقه مانده به پایان صعود به جامجهانی از دید تماشاگر ایرانی پایانیافته تلقی شد. اما گلی که یحیی گلمحمدی در دقیقه آخر بازی با ضربه سر به ثمر رساند و سپس سوت پایان بازی و شادی ایرلندیها و اشکهای یحیی تازه ایرانیها را از مستی و جنون درآورد تا بفهمند که چه بلایی بر سرشان آمده. ایران گل زده بود، برده بود اما صعود نکرده بود. آن گل یحیی و آن اشکهایش همچون شلاقی بر آگاهی جمعی ایرانیانی فرود آمد که برای فرار از واقعیت دست به تخریب خود زدند. آن گل و اشکهای یحیی به یکباره درد عدم صعود به جامجهانی را که از شب تلخ منامه تا ۲۴ آبان به تدریج تسکین یافته بود، تازه کرد و جگر همه را آتش زد. ما ماندیم و استادیومی دود گرفته و اشک یحیی که با بلاژ به سطح اول فوتبال ایران بازگشته بود و روزهای دیپورت شدن از پرسپولیس پروین را به فراموشی سپرده بود.
بهتر است ۲۴ آبان در تقویم فوتبالی ایران روز «اشک یحیی» نامگذاری شود تا یادمان باشد هیچگاه امیدمان به معجزه را از دست ندهیم. معجزهای که میشد چهار سال پس از ملبورن در آزادی تهران نیز به کمکمان آید اما خودمان با طغیان ناشی از بیایمانی، دست رد به سینهاش زدیم و با عصیان کور و ناشی از ناتوانی و نا امیدی، نشان دادیم که به وقت ناامیدی قابلیت خرابتر کردن عمدی اوضاع را داریم.