نادر فریاد شیران: از من خواستند حجازی و پورحیدری را اخراج کنم!
باشگاه استقلال پیشینه ای ۷۹ ساله دارد که بسیاری از مقاطع حساس تاریخی آن هنوز هم مغفول مانده است. خبرورزشی با انگیزه نور انداختن روی همین زوایای تاریک و بازگویی اتفاقاتی که درگذر زمان مهجور مانده اند، به سراغ نادر فریادشیران رفت. اولین مدیرعامل پس از انقلاب با اختیارات و مفاهیم امروزی که از تیر ۱۳۶۴ تا اسفند ۱۳۶۵ مدیریت این باشگاه را برعهده داشت.
این روزها سوژه اصلی ورزش و فوتبال ما اتفاقات مربوط به باشگاه استقلال است. باشگاهی بزرگ که اتفاقاً بخشهای مغفول مانده زیادی هم در طول تاریخ دارد. امروز قصد داریم یکی از همین بخش های مهم را با هم مرور کنیم، آقای فریادشیران خیلی خوش آمدید!
سلام عرض میکنم خدمت شما و همین طور مخاطبین خبرورزشی، امیدوارم بحثی که می کنیم مفید برای فوتبال و باشگاه استقلال باشد.
حتما همینطور خواهد بود، از دل تاریخ می شود به آینده رسید. من از رو می خوانم که یک وقت چیزی جا نماند. شما دروازه بان تیم ملی، مربی تیمهای ملی فوتبال و فوتسال، مدیر ارشد مجموعه سازمان تربیت بدنی، نایب رئیس فدراسیون هندبال و دبیر فدراسیونهای تنیس روی میز و تیراندازی بودید اما کنار همه این مسئولیتهایی که در ورزش داشتید و یک مدیر کاملاً ورزشی هستید، یک دوره ۱۹ ماهه مدیرعامل و عضو هیات سرپرستی باشگاه استقلال هم بودید. آن زمانی که اسم باشگاه استقلال را در نامههای رسمی میزدند: «باشگاه مصادره شده استقلال (تاج سابق)» میخواهم در مورد ان دوران صحبت کنیم، موافقید؟
بله من در خدمتتان هستم.
شما حکم اول تان را تیر ماه ۱۳۶۴ از داوودی شمسی -رییس وقت سازمان تربیت بدنی که آن موقع یکی از معاونتهای نخست وزیر در چارت اداری سابق کشور بود- گرفتید و حکم دوم و تمدید آن را آذرماه سال ۱۳۶۵ از احمد درگاهی و تا پایان سال ۱۳۶۵هم مسئولیت اداره این باشگاه بزرگ را برعهده داشتید. از سال ۵۸ یعنی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تا آمدن شما بر این باشگاه چه گذشت؟
خدمت شما عرض کنم سال ۵۸ یا ۵۹ خیلی از ورزشکاران تیمهای ملی بیکار بودند. مسابقه ای درکار نبود و از نظر معیشت خیلی ها در مضیقه بودند. به تصویب شورای انقلاب یک عده از قهرمانان جذب سازمان تربیت بدنی شدند. از جمله آقایان حجازی، رشیدی، مراغه چیان، مایلی کهن، دینورزاده، ملک احمدی، کربکندی، خیلی از کشتی گیرها و .... بنده جذب سازمان تربیت بدنی شدیم.
من ابتدا رئیس تربیت بدنی جنوب غرب شدم و بعد شمال غرب، باشگاه استقلال هم که مصادره شده بود و اماکن و اموالش طبق دستور شورای انقلاب در اختیار سازمان تربیت بدنی قرار گرفت. آقای آتشی مسئول اماکن شد.
سال ۵۸ که مسابقات جام شهید اسپندی را گذاشتند آقای کردنوری و دلسوزانی مثل آقای پورحیدری و دیگر دوستان، تیم استقلال را جمع کردند. تیم و نه باشگاه، علی پروین هم این کاررا برای تیم پرسپولیس کرد. یعنی به همت افراد، این تیم ها جمع شد. مثلا خودم یادم هست که اردشیر لارودی می خواست همین کار را برای راه آهن انجام دهد که نشد.
استقلال و پرسپولیس نزدیک به سه چهار سال در مسابقات تهران با همین شرایط شرکت کردند. یعنی یک نفر تیم را جمع و از طرفداران کمک مالی می گرفت تا امورات بگذرد. همه کاره تیم استقلال عباس کردنوری -که رییس نشر اسکناس کشور هم بود- و همه کاره تیم پرسپولیس علی پروین بود، افراد دیگر مثل آقای پورحیدری و چند پیشکسوت هم کمک می کردند.
یعنی دولت و سازمان تربیت بدنی وقت هیچ دخالتی در امورات این دو تیم نداشتند؟
نه، اصلا. همه چیز در ید قدرت پروین و کردنوری بود. حالا باشگاه استقلال نظم و انضباط بهتری داشت چون عباس کردنوری کار مدیریتی بلد بود. پروین هم زیر و بالای فوتبال را می دانست. توجه کنید که در آن زمان خبری از باشگاه نبود. بسکتبال، والیبال، دوچرخه سواری و... سایر رشته ها وجود نداشتند. اما در فوتبال همه چیز بخوبی داشت پیش می رفت تا اینکه اتفاقی حین مسابقات باشگاه های تهران افتاد.
همان داستان معروف امجدیه و تعطیلی فوتبال تهران؟
بله، استقلال در یک بازی سه یا چهار گل از تیم سعدآباد خورد. آن روز تماشاچی ها بعنوان اعتراض به آقای پورحیدری، شیشه های ماشین این زنده یاد را که جزو افراد درجه یک فوتبال کشورمان بود و روحش شاد، شکستند. دامنه اعتراضات و شلوغی به خیابان سعدی هم کشید و شیشه چند بانک را هم شکستند که همین اتفاق باعث شد مقامات دستور تعطیلی مسابقات باشگاه های تهران را بدهند.
کدام مقامات؟
آن زمان اصلا شورای تامینی وجود نداشت. آن موقع در تهران و تمام کشور سه نیروی نظامی وجود داشت، ژاندارمری بیرون شهرها، کمیته و شهربانی داخل شهرها و حفظ امنیت با آنها بود.
پس از آن بود که تصمیم گرفتند مدیران خود تربیت بدنی را بالای سر دو تیم بگذارند. برای پرسپولیس و استقلال هیات سرپرستی ۳ نفره تعیین شد که این سه نفر در استقلال؛ نماینده مدیر کل تربیت بدنی وقت تهران -حسین سیدی- که من بودم، نماینده وزارت ورزش وقت که محمدزاده -رییس فدراسیون شمشیربازی- بود و از سپاه تهران هم محمد رحیمی که خیلی آدم درجه یکی بود، شدند.
سه تایی باهم جلسه گرفتیم و گفتند ما یکی در کار روابط عمومی بودیم و یکی در سپاه، شما ورزشکار ملی بودی و دفتر و دستک دارید، کارمند و پرسنل دارید و شما کار مدیر عاملی باشگاه را برعهده بگیر!
و به این ترتیب شما مدیرعامل استقلال شدید؟
بله، من اینجا نامههایی دارم که مثلاً آقای کردنوری سرپرست وقت تیم استقلال به من نوشته که؛ «به آقای سهراب یک موتورسیکلت بدهید» منم موافقت کرده و برای معاون نخست وزیر وقت فرستادم و این اتفاق افتاد. از همان زمان این پروندهها پیش من مانده چون ارتباطات اداری به شکل امروزی نبود.
شما زمانی که عضو هیات سه نفره میشوید، فوتبالیست هم بودید و برای تیم شاهین دروازهبانی میکردید. یعنی هنوز ۳۰ ساله نشده بودید و یک ورزشکار فعال محسوب میشدید. شما نسبت به دو نفر دیگر شناخت بیشتر و بهتری از این باشگاه بزرگ و جایگاهش در دل میلیونها هوادار داشتید. اولویتهای شما در بدو ورود به استقلال چه بود؟ به هر حال شما تجربه مدیریت در شمال غرب استان تهران را داشتید و مثل هر مدیر برای خود برنامهای داشتید، حالا چه روی کاغذ و چه در ذهن، میخواستید در استقلال چه کنید؟
در همان ابلاغی که آقای داوودی شمسی -رئیس سازمان تربیت بدنی وقت- به من داده بودند برخی وظایف نوشته شده بود. مثل امور اجرایی باشگاه، تعیین سرپرست برای تیم، سازماندهی، تعیین مربیان و ... بخش دیگری از کار هم تعیین و تنظیم اساسنامه باشگاه استقلال بود. ما جلسات زیادی داشتیم، حتی جلساتی به صورت مشترک با هیات سه نفره سرپرستی پرسپولیس، چون این دو باشگاه هر دو زیر مجموعه سازمان تربیت بدنی و دولت شده بودند و هر دو نیاز به اساسنامه داشتند.
پس این ناهار مشترک دهههای بعدی را شما بدعت گذاشتید!
اولین بار در باشگاه قصر یخ که بعداً شد چمران، ما جلسه مشترک داشتیم!
حالا به اساسنامه در فرصت بهتری میرسم، به جز آن چه اولویتی داشتید؟
مهمترین اولویت ما سرپا کردن تیم بود. وقتی مسابقات به خاطر آن اتفاق که تعریف کردم ۴ ماه تعطیل شد، رادیوهای بیگانه در اوج زمان جنگ از این حربه علیه نظام استفاده کرده و میگفتند: «جمهوری اسلامی از تجمع مردم میترسد و به همین دلیل اجازه برگزاری مسابقات را نمیدهد» ما تحت فشار بودیم که هرچه سریعتر باشگاه را سازماندهی کنیم تا مسابقات ورزشی به روال عادی خود برگردد. ما هم که دوره مدیریت ندیده بودیم، همه به صورت تجربی و در حین خدمت کار یاد میگرفتیم.
شما صبح به صبح به عنوان یک مدیر به محل کار خود میآمدید و وسط کار میرفتید سر تمرین و دوباره برمیگشتید!
آن زمان دفتر کار من در تربیت بدنی شمال غرب -که گستردهترین و پرجمعیتترین منطقه اداری شهر تهران بود- در خیابان حجاب بود. منزل ما در نازیآباد و محل تمرینات باشگاه شاهین در نارمک، با شرایط آن روزهای وسایل نقلیه عمومی همین تردد کار بسیار سختی بود اما جوان بودیم و پر انرژی، من به محض ورود به استقلال ابلاغ سرپرستی به آقای کردنوری دادم و از محل همان تربیت بدنی شمال غرب در ساعاتی از روز امور باشگاه استقلال را هم رتق و فتق میکردم. آن زمان فوتبال حرفهای نبود و هر تیم تنها هفتهای سه روز تمرین داشت، هر تمرین یک ساعت و نیم بیشتر طول نمیکشید. روز مسابقه هم بچههای استقلال در رستورانی کنار ساختمان اداره نشر اسکناس در ضرابخانه که مدیر آنجا کردنوری بود، جمع میشدند و تمام اردو و تدارک یک بازی همین بود! همانجا در رستوران روی صندلیها استراحت میکردند و بعد به ورزشگاه میرفتیم.
آن زمان استقلال کجا تمرین میکرد؟
استقلال جا نداشت! من با استفاده از جایگاه اداری و ارتباطات خوبی که داشتم، ورزشگاه ناشنوایان را برای تیم گرفتم تا کار نظم پیدا کند. این ورزشگاه تقریباً در مرکز تهران بود و بازیکنان از هر جا میتوانستند راحت بیایند. آنها که ماشین شخصی داشتند، خود میآمدند و برای بقیه هم یک مینی بوس آبی از معاون نخست وزیر گرفتم که از راه آهن و گمرک و قزوین تا انقلاب و امام حسین، ایستگاه به ایستگاه میآمد و همه را سوار میکرد و میرساند و بعد از تمرین همین مسیر را برمیگشت.
برای اساسنامه چه کردید؟
من کنار امور جاری باشگاه، از تهیه توپ و لباس گرفته تا حفظ امنیت همان مینی بوس سرویس، به فکر کارهای زیربنایی و اساسنامه هم بودم. ما بند بند اساسنامه را در همان هیات سه نفره سرپرستی تصویب کردیم و چون جلسات مشترک با پرسپولیس داشتیم، بخشهایی به کار آنها هم آمد. اما با تغییر آقای داوودی شمسی همه چیز دچار وقفه شد. وقتی آقای درگاهی رئیس سازمان تربیت بدنی شد، طبعاً ایشان به افراد جدیدی حکم داد و آنها نیز وارد هیات سرپرستی شدند و تعداد ما به ۵-۶ نفر رسید. این فعل و انفعالات هفتهها زمان برد اما آنها هم مرا به عنوان مدیرعامل مجدداً انتخاب کردند.
یعنی اواخر پاییز ۱۳۶۵
بله اما بعداً در جریان تغییرات سازمان تربیت بدنی آقای نصرالله سجادی جای خود را در معاونت ورزشی به آقای عباس نیکویه داد که ایشان هم با وجود آنکه بسیار انسان خوبی بود، اما دایره تفکراتش بسته و خیلی زود متوجه شدم نمیتوانم با ایشان ادامه دهم.
در همان سال ۶۵ شما مدیرعامل استقلال هستید و از جایی دروازهبان این تیم هم میشوید. چطور شد که این اتفاق رقم خورد؟
من در لیگ تخت جمشید از راه آهن به برق شیراز رفتم. بعد از پیروزی انقلاب مسابقات تعطیل شد. دیگر مسابقهای برگزار نمیشد تا اینکه از جام شهید اسپندی و سپس باشگاههای تهران مسابقات راه افتاد و اتفاقاً آخرین قهرمانی استقلال در باشگاههای تهران در همان سال ۶۵ تحت مدیریت من رقم خورد.
بعد از پیروزی انقلاب ناصر حجازی میخواست در انگلستان قرارداد ببندد. او نیاز به رضایتنامه بین المللی یا آی تی سی داشت. دوستان باشگاه شاهین هم مثل دکتر اکرامی، طبق قواعد حرفهای میگفتند ایشان سال ۵۶ قراردادی ۲ ساله با مبلغ ۲۰۰ هزارتومان با تیم شهباز که همان دنباله شاهین بود، بسته که یک سالش را بوده و برای سال دوم باید نصف مبلغ یعنی صد هزار تومان را برگرداند. در آن بحبوحه بود که دوستانی مثل نصرالله عبداللهی یا عبدالله ملا سعیدی به من گفتند حالا که حجازی نیست، تو به شاهین بیا و من بدون هیچ پولی به شاهین رفتم. با اینکه راهم خیلی دور بود و تازه جنگ هم شروع شده بود، فقط نیتم کمک به این باشگاه بزرگ بود. وقتی مسئله حجازی در انگلستان حل نشد، او برگشت و با وجود تعهد به شاهین یا همان شهباز، راهی باشگاه استقلال شد. من هم در شاهین ماندم. اما شعار نمیدهم، نه من خبر از مشکل حجازی داشتم و نه کسی میدانست که او میخواهد به استقلال برود که من جانشینش شوم.
حجازی در ابتدای دهه ۶۰ به استقلال برگشت و بزرگتر و کاپیتان تیم هم شد. شما هم شاهین بودید تا ماجرای سال ۶۴ و تعطیلی مسابقات...
بله، آن بازی بین استقلال و باشگاه سعدآباد بود که آقای حاج رضایی و اربابی مسئولیتش را داشتند و آن اتفاقات افتاد و تماشاگران شیشههای ماشین آقای پورحیدری را شکستند و بعد هم اتفاقاتی در خیابانها افتاد و شیشه چند مغازه و بانک را شکستند که منجر به تعطیلی چهار ماهه مسابقات شد. من آن زمان در شاهین بودم و در فینال جام حذفی با بردن استقلال قهرمان شدیم.
پس از این اتفاقات فرمان هشت مادهای امام صادر شد که ملاک حال افراد است و کسانی که مخالفتی با نظام ندارند، میتوانند به کار برگردند بزرگان شاهین برگشتند و همراه با آنها پول هم آمد. بازیکنان جدید آمدند و همین موضوع باعث کم توجهی به بازیکنان قدیمی مثل ما شد. مثلاً رفتند مرحوم کریم باوی را با پول خوب آوردند. محمد حسین ضیایی، امیر قلعه نویی، مرتضی یکه ... اما ماها که در زمان بیپولی مجانی بازی کرده بودیم به اولویت دوم رانده شدیم و همین مسئله باعث دلخوری من و چند نفر دیگر مثل موسیوند شد. ناصر خان ابراهیمی مربی شده بود در حالی که پیش از آن خود بچهها مثل نصرالله عبداللهی کار مربیگری را انجام میدادند. ما هر وقت میگفتیم پس ما چه؟ میگفتند شما که بزرگتر و صاحب تیم هستید، پول را باید به بچههای تازه وارد داد!
این شد که شما از شاهین بیرون آمدید؟
بله و باشگاهی انتخاب نکرده بودم. چند هفته از مسابقات گذشته بود و استقلال هم دچار این مشکلات شده بود. من که آمدم این مشکلات وجود داشت و عدهای از بازیکنان بزرگ مثل طرفداران، با منصور خان پورحیدری دچار مشکل و زاویه شده بودند. این اختلافات همیشه در همه جای دنیا و در همه تیمها هست و من در یک اقدام مقطعی حسن آقای حبیبی که از سرمربیگری تیم ملی کنار رفته بود، را به عنوان مربی استقلال انتخاب کردم. هیات مدیره همه موافق بودند خود آقای کرد نوری و منصور پورحیدری هم کمک کردند تا من حسن آقا را راضی کنم. آقای حبیبی آمد و آقای پورحیدری دستیاری ایشان را قبول کرد.
در تاریخ باشگاه استقلال ثبت شده که بازیکنان بزرگی مثل مراغهچیان با پورحیدری به مشکل خورده بودند. در همان سال ۶۴ شاهرخ بیانی به خاطر همین اختلافات به پرسپولیس رفت و کسی نمیتواند وجود اختلاف را تکذیب کند. این اختلافات درونی چقدر در کنار رفتن پورحیدری و آمدن حبیبی تاثیر داشت؟
حتماً تاثیر داشت اما من موظفم در حالی که برخی از این بزرگان حالا دیگر در دنیا نیستند، به حقیقت شهادت بدهم. امروزه خیلی از اختلافات فوتبالی به خاطر پول است و شاید کسانی فکر کنند مشکلات آن زمان هم ریشه مادی داشته اما این واقعیت ندارد. آن زمان اصلاً پولی وجود نداشت که کسی بخواهد به خاطر پول با دیگران به اختلاف بر بخورد. بهتاش فریبا، ناصر حجازی و سعید مراغه چیان بازیکنان بزرگ وقت استقلال بودند و همین حالا هم میبینید بین بازیکنان بزرگ و مربیان اختلافاتی هست. احدی، چنگیز، حاجیلو، نعلچگر، شاهین بیانی، نامجو مطلق و... استقلال لشکری از ستاره داشت. فقط یک نکته را فراموش نکنید؛ پورحیدری کنار نرفت، ماند و دستیار حبیبی شد. به هرحال حسن آقا آن زمان سرمربی تیم ملی بود.
وقتی این بازیکنان بزرگ با آقای پورحیدری مشکل داشتند چطور ایشان پذیرفت بماند و دستیار حبیبی شود؟
آن زمان تمرکز ما روی مشکلات داخلی و اختلافات بازیکنان نبود. ما مشکلات بزرگتری در حوزه برگزاری مسابقات و امنیت بازیها داشتیم. ریشه تصمیمات آن زمان به آن ماجرای شکستن شیشههای ماشین پورحیدری برگشت نه اختلاف چند بازیکن با پورحیدری، آن زمان شورای تامین وجود نداشت و بعد از چهار ماه مسابقات با چراغ سبز استانداری کلید خورد و استقلال هم با شمایل جدید به میدان آمد. در واقع وقتی یک عده شیشه ماشین منصورخان را شکستند، من با منصوریخان پورحیدری حرف زدم و گفتم شاید صلاح در این باشد که یک نفر دیگر را به عنوان سرمربی بیاوریم. ایشان هم که واقعا عاشق استقلال بود، پذیرفت و حسن حبیبی آمد و پورحیدری بدون هیچ مشکلی دستیار ایشان شد.
برگردیم به سوژه خودمان، شما چطور دروازهبان استقلال شدید؟
داستان به یک اختلاف ساده و طبیعی در جریان یک تمرین برمی گشت. سر یک تمرین، ناصر خان حجازی کمی دیر میرسد. حسن آقای حبیبی با آن روحیه نظامی و اعتقاد راسخ به نظم به ایشان میگوید: «ناصر چرا چند دقیقه دیر کردی؟» او هم میگوید: «در ترافیک بودم» و حسن آقا به حجازی اجازه تمرین کردن نمیدهد. ناصر خان هم ناراحت شده و ساکش را برداشته قهر میکند و میرود. من آن روز مثل هر روز به عنوان مدیر پشت میز کارم در باشگاه بودم و تمام آنچه میگویم شنیدهها و گزارشاتی است که بعداً به من داده شد. جلسهای در باشگاه گذاشتیم تا موضوع را بررسی کنیم. آن زمان دروازهبان دوم استقلال مجید رضایی بود که بعدها به تیم ملی هم رسید اما در آن شرایط جوان بود و مربی نمیخواست ریسک کند. وسط جلسه ناگهان حسن آقای حبیبی گفت: «آقای فریاد شیران، شما چرا خودت نمیآیی بازی کنی؟ بازیکن ملی بودی و هنوز تازه ۳۰ سال سن داری!» در آن جلسه آقای حبیبی و کرد نوری خیلی اصرار کردند و من هم پذیرفتم.
شما چند بازی برای استقلال انجام دادید که حجازی را دوباره برگرداندید؟
۵ یا ۶ مسابقه از جمله بازی با شاهین که برای من خیلی حیثیتی بود ولی مهمتر از آن چیزی است که برای جوانان امروز شاید خیلی قابل درک نباشد.
بله، اینکه شما خودتان شخصاً میروید و رقیب خود یعنی ناصر حجازی را راضی به بازگشت میکنید. اما پیش از آن هم یک اتفاق جالب در استقلال افتاده بود، اینکه شما همزمان هم مدیرعامل باشگاه بودید و هم دروازهبان تیم!
شاید الان که همه چیز پول شده برای خیلیها عجیب باشد اما آن زمان فوتبال و اساساً زندگی این شکلی نبود. اینکه بازیکنی به خاطر پول عمداً خطا کند یا پنالتی بدهد یا مسائلی از این دست که امروز زیاد شده، آن زمان رفاقتها و روابط انسانی حرف اول را میزد و من هم به عنوان یک دوست سراغ حجازی رفتم و او را راضی کردم تا برگردد. من در هر تیمی بودم با تمام وجود برای تیم همه کار میکردم. به قول مایل کهن عضو باشگاه رنگین کمان هستم چون در برق، راه آهن، استقلال، شاهین، پاس، بنیاد شهید، دارایی، مهر شمیران و نیروی زمینی بازی کردم!
بین شما و آقای مایلی کهن که بعداً به عنوان زوج مربیان تیم ملی، نسل طلایی را بنیان گذاشتید که به جام جهانی رفت یک وجه اشتراک نیز در ابتدای دهه ۶۰ همین است که همزمان با بازی درون زمین مدیر سازمان تربیت بدنی هم بودید.
بله و چون همه از یک مکتب در فوتبال میآمدیم شباهتهای بسیار دیگری هم داشتیم. مثل احترام بزرگتر و جایگاه استادی برای امثال حسن آقای حبیبی ما از این بزرگان یاد گرفتیم و به نسل بعدی منتقل کردیم.
آخرین قهرمانی استقلال در جام باشگاههای تهران سال ۶۵ با ناصر حجازی رقم خورد و شما در پایان این سال از باشگاه رفتید. چی شد که رفتید؟
همانطور که گفتم آقای نیکویه آمد و به عنوان معاون سازمان تربیت بدنی، رئیس هیات مدیره باشگاه استقلال شد. ایشان آدم خوبی بود اما نظرات عجیب و غریب و تفکرات بستهای داشت. مثلاً میگفت فلانی را اخراج کن! میگفتم چرا؟ میگفت چون فلان کار را انجام داده! گفتم خب من هم که همان کار را انجام میدهم! ایشان اصلاً شناختی از ورزش و درکی از فوتبال نداشت. نمیدانست بازیکن یا مربی چه ویژگیهایی دارند
میتوانید یک مثال مشخص بزنید؟
بله، مثلاً فرق بین یک معلم ورزش با یک مربی تیم فوتبال حرفهای در چیست؟ معلم ورزش در زنگ ورزش یک توپ به ۴۰ دانش آموز میدهد و میگوید بروید بازی کنید اما در فوتبال حرفهای هر بازیکن باید یک توپ داشته باشد تا تمرینات مربیان را درست انجام دهد. با نظر ایشان یک توپ برای کل تمرین استقلال کافی بود! دیدگاههای ایشان در ورزش حرفهای دیدگاههای معلمی بود نه مدیریت و مربیگری تخصصی
قالب فکری ایشان قالب ورزش حرفهای نبوده و آماتوری نگاه میکردند.
بله، هیچ درکی از زندگی حرفهای یک ورزشکار نداشت. حالا مشکلات شدیدتر و بزرگتری هم داشتیم. مثلاً یک بار گفت رضا رجبی را بیرون بینداز، گفتم: چرا؟ گفت او در مدرسه فلان کار را کرده است! گفتم آخر من هم در مدرسه عیناً همین کار را کرده ام! اینکه نشد دلیل که یک بازیکن حرفهای را در سن بالا به خاطر چنان کاری در نوجوانی اخراج کنیم
دایره دستورات ایشان برای اخراج این و آن تا کجا رسید؟
تا خود منصور پورحیدری به عنوان سرمربی و ناصر حجازی به عنوان کاپیتان! آن هم به دلایل غیر ورزشی و غیر فوتبالی و گاه حتی اتفاقاتی که در آن زمان هم نیفتاده بود و به گذشته برمیگشت
و شما ترجیح دادید که خودتان بروید؟
بله در آخرین جلسه من به ایشان گفتم ما همه از یک خانواده هستیم. من هم مثل اینها فوتبالی هستم و همه این کارهایی که میگویید را من هم کردهام. پس بهتر است من بروم و شما هر کار خواستید بکنید. آن زمان جوان بودم و هنوز شوق بازی داشتم. رگ آذری من هم بالا زده بود که زیر بار حرف ایشان نروم! حتی برخی میگفتند اگر حرفش را گوش نکنی از مدیریت شمال غرب تهران هم برکنار میشوی، من آن زمان ماشین دولتی در اختیارم بود و امکانات مدیریتی داشتم اما قید همه چیز را زدم و زیر بار حرف ایشان نرفتم. الان هم پشیمان نیستم، حتی تهدید هم شدم اما گفتم من یک ورزشکارم، خودم میروم!
و اینگونه پرونده مدیریت شما در استقلال بسته شد. به مسیر ورزشی خود ادامه دادید و در سازمان تربیت بدنی هم تا بازنشستگی ماندید. به عنوان سوال آخر زمزمههایی که مبنی بر بازگشت شما به باشگاه استقلال شنیده میشود بگویید.
من در تمام این سالها همواره خدمتگزار پیشکسوتان بوده و هستم. به عنوان رئیس کمیته پیشکسوتان کانون مربیان ایران همیشه و همه جا پیش قدم بوده و مدام با این عزیزان در ارتباط هستم. هر وقت دعوتی در هر کجای ایران باشد، بچهها را جمع میکنیم. به یاد یکدیگر هستیم و به دیدار مردم و علاقهمندان هم میرویم. چندی پیش در جام یونس شکوری آقای جباری کنار مهدی کشاورز، جواد قراب و سعید مراغه چیان به من گفتند: «چرا نمیآیی در باشگاه کمک کنی؟» طبق اساسنامه کسی میتواند مسئولیت کمیته پیشکسوتان را داشته باشد که خود بازیکن آن باشگاه بوده باشد. من هم گفتم اگر جایی بتوانم به پیشکسوتان کمکی کنم، دریغ نخواهم کرد. چند جلسه گذاشتند و من هم رفتم و حالا قرار است یک جلسه نهایی در هلدینگ خلیج فارس با مدیران ارشد داشته باشیم تا انشاالله اگر با برنامههایی که در ذهن دارم موافقت کنند، در خدمت پیشکسوتان استقلال باشم.
این برنامههایی که در ذهن دارید چیست؟
اول بگویم که من نه قرارداد میبندم و نه ریالی پول برای خودم میخواهم. در عمرم از کسی هدیه نگرفتم و الحمدلله نیاز مالی هم ندارم. ایدههایی که دارم را با دوستان در باشگاه استقلال در میان گذاشتم و همه آن را پسندیدند. من هرچه میخواهم برای خدمت به پیشکسوتان عزیز است. طی ۱۰ سال اخیر برای باشگاه راه آهن که دیگر تیم هم ندارد، همین برنامهها را در سطح پیشکسوتان اجرایی کردم و جواب هم گرفتیم. حالا اینجا استقلال است و برای میلیونها نفر مهم، باید با خود شهریاری به عنوان رئیس هیات مدیره و شخص مدیرعامل بنشینیم و پیرامون آنها صحبت کنیم.
ممنون از حضور شما، به عنوان نکته آخر اگر فرمایشی دارید بفرمایید.
بله من صحبتی با آقای شهریاری دارم. من چیزی برای خودم نمیخواهم اما پیشکسوتان زیادی هستند که با اندکی توجه از طرف شما مشکلات آنها حل میشود. من این پیشنهاد را قبلاً هم داده بودم و اخیراً آقای تاج آن را تکرار کردند. اینکه یک درصد از قرارداد مربیان فوتبال ایران به کانون مربیان و از طریق آنها به پیشکسوتان اختصاص داده شود تا همه مشکلات این عزیزان حل شود. شما میتوانید همین کار را در باشگاه استقلال انجام و یک درصد از بودجه تیم را به رتق و فتق امور این عزیزان پیشکسوت اختصاص دهید.
با آقای دنیا مالی هم صحبتی دارم، شما سالها کار اجرایی در سطح شهر تهران کردید و به خوبی از خواسته هواداران و مشکلات کار اجرایی مطلع هستید. بیایید یک یادگار ماندگار از خود به جا گذاشته و دو ورزشگاه ۵۰ هزار نفری برای استقلال و پرسپولیس در دو نقطه مجزا از یکدیگر در تهران بسازید و این مشکل خانه به دوشی آنها را تا ابد حل کنید. استقلال و پرسپولیس یک بار برای همیشه صاحب باشگاه شوند و خرج خود را درآورند. الان سالانه ۱۰۰۰ میلیارد خرج این دو باشگاه میشود و هیچ عایدی ندارد، یک بار همین بودجه را خرج کار زیربنایی کنید.