با تاریخ قهر نکنید
حمید یزدانپرست - روزنامه اطلاعات: یکی از بزرگترین مشکلات ما، از مردم عادی گرفته تا نخبگان و دولتمردان، فقدان آشنایی کافی با تاریخ است. در حالی که شاید علمی مهمتر، سودمندتر و لازمتر از تاریخ نباشد، بهویژه برای آنها که دستی در امور اجتماعی و مدیریت کلان دارند؛ چون علمِ پایه و مادر است و سایر شاخههای دانش، زیرمجموعه بخشی از آن بهشمار میروند. با اینهمه متاسفانه در سده اخیر این علم در کشور ما رونق درخوری ندارد و این از سویی به جلوهگری علم جدید و خودباختگی در برابر آن و زرق و برق تمدن غرب برمیگردد، و از سویی به غلبه جریان چپ بر نگرش اجتماعی بسیاری از مردم و خاصه تحولجویان و نوگرایان که بهغلط پنداشتهاند پیشرفت جامعه جز با درافتادن و نادیدهانگاشتن گذشته، صورت نمیبندد.
این چند سطر مقدمهای است بر گلایه از سخن تنی چند از مسئولان که در روزهای اخیر بارها تکرار کردهاند: «ما دویست سال است نجنگیدهایم» و مقصودشان این است که به کشوری نتاختهایم. متاسفانه این جمله را حدود ده سال پیش نیز ریاست محترم قوه مجریه گفته بود که همان زمان نگارنده مطلبی با عنوان «سخنی با رئیسجمهور» در روزنامه اطلاعات نوشت و توضیح مفصل داد که پیداست به گوش همکاران گرامیاش نرسیده است، وگرنه تکرار نمیشد، آنهم از زبان برخی کسان که بهراستی جزو باسوادترین دیپلماتهای سدههای اخیر ایران هستند!
۱ـ چه دویست سالی و کدام جنگ؟
به احتمال بسیار منظور آقایان، حمله نادرشاه افشار به هند است؛ زیرا پیش و پس از آن، هر چه بوده، دفع متجاوزان بوده و نه هجوم به دیگران. اما از این واقعه (ذیقعده ۱۱۵۱ق/ فوریه ۱۷۳۹م)، اولاً حدود سیصد سال میگذرد و ثانیاً علتش این بود که با شورش داخلی گروهی از افغانها، رشته امور از دست صفویان بیرون رفت و کشور به خاک و خون کشیده شد تا اینکه نادر برخاست و نظم را برقرار ساخت؛ ولی جمعی از شورشیان به هند گریختند و دست به حملات ایذایی زدند. نادر سه بار از پادشاه هند خواست که جلوی آنها را بگیرد که نگرفت و بار چهارم فرستاده او را کشتند. آیا چارهای جز تنبیه ماند؟
۲ـ دفاع، نه حمله
مزید اطلاع باید گفت حکومتهای ایران بهرغم اینکه گاه دادگر هم نبودند و بر هموطنان ستم روا میداشتند، اما حقیقت آن است که هیچ کدام به کشوری نتاختند و هر چه بود، دفاع بود: چه قاجاریه (در تقابل با روسیه)، چه زندیه (در برابر شورشهای محلی)، چه افشاریه (در مقابل هند، ازبکان، روسیه و عثمانی) و چه صفویه (کمابیش در برابر همان کشورها). پیش از صفویه هم که جور تیموریان و مغولان را نباید به پای ایرانیان نوشت. قبل از آنها نیز کشور درگیر ملوکالطوایفی بود و به همین ترتیب عقب برویم تا به ایران باستان برسیم.
تاریخ گواهی میدهد که ایران هیچگاه در پی جهانگشایی نبوده، مگر در عصر آغازین هخامنشی که کوروش با بنیاد نهادن نخستین امپراتوری، نقطه عطفی در تاریخ سیاسی جهان ایجاد کرد. در آن روزگار بسیاری از مناطق همجوار هنوز به مرحله تشکیل دولت نرسیده بودند و با این حال، رفتار کوروش چنان مهرآمیز بود که برخی از همان حاکمان محلی در شمار یاران و مشاورانش درآمدند. و او خود در میان مناطق مفتوحه به طرزی استثنایی ستوده شد. از ستایش در متون بابلی و یونانی گرفته تا «منجی» و «مسیح» خوانده شدن در «عهد عتیق». قرآن کریم هم با لقب «ذوالقرنین» به ذکر رفتار شایسته او میپردازد. پس از او داریوش نیز در همان زمان فرمانروایی، در مصر به عنوان خدا پرستیده شد! ملحقات تورات از چند فرمانروای دیگر هخامنشی نیز قدرشناسانه یاد میکنند.
اینهمه نشان میدهد که آنان هرگز چونان فاتحان خونریز شناخته نشدند. کشورگشایی بعدی در زمان خسروپرویز بود که تا مصر رفت، اما این کار فارغ از مقتضیات زمان، در نظر بسیاری از نزدیکان نیز پسندیده نیامد و به عزلش انجامید. از آن پس تا امروز ایران هرگز نخواسته از مرزهایش فراتر رود، مگر آنکه دشمنان با تاخت و تازشان زمینه را برای تنبیه خود فراهم کرده باشند که بهترین نمونهاش حمله نادر به هند است. در این فاصله تکلیف اقوام غیر ایرانی حاکم بر این دیار (همچون سلوکیان، مغولان و ایلخانان) را نباید به پای ایرانیان نوشت.
۳ـ قهرمانان ما و دیگران
نکته شایان ذکر دیگر، اینکه قهرمانان ملی ایران، چه در عصر اساطیری و چه در دوره تاریخی، هرگز کشورگشا نبودهاند، بلکه تنها به دفاع سرسختانه از ایران میپرداختهاند: «فریدون» ضحاک تازی را به زیر کشید (و حتی او را نکشت، بلکه در بندش کرد)؛ «رستم» بارها با تورانیان درافتاد (و با گریز افراسیاب، چند سالی بر توران فرمان راند و سپس خودخواسته آنجا را ترک کرد، بیآنکه همچون دیگران زمین سوخته بر جا بگذارد)؛ «آرش کمانگیر» بدون جنگ دشمن را از کشور دور کرد.
و اما در عصر تاریخی، «آریوبرزن» در برابر لشکریان متجاوز اسکندر ایستادگی کرد و جان باخت؛ «مهرداد اشکانی» کشور را از دست اشغالگران یونانی درآورد، اما در همان زمان خود را «دوست یونانیها» (فیلهلینوس) خواند؛ «سورنا» به پیکار رومیان متجاوز رفت و پیروز شد؛ «بهرام چوبینه» مهاجمان شرقی را دور راند؛ «ابومسلم خراسانی» با امویان و «یعقوب لیث» با عباسیان درافتادند؛ «جلالالدین خوارزمشاه» در برابر مغولان و «شاهمنصور» در مقابل تیمور لنگ ایستادند؛ «شاهاسماعیل صفوی» کشور را یکپارچه کرد؛ «امامقلیخان» به سلطة پرتغالیان در خلیجفارس پایان داد؛ «نادر» شورش داخلی را خواباند تا برسد به سرداران معاصر که همگی در برابر تهاجم دشمنان ایستادند و هیچیک به کشوری دستدرازی نکردند.
این موضوع را میشود با قهرمانان ملی دیگران سنجید که بیشترشان فاتحان متجاوز و خونریزان غارتخو و ویرانگر بودند: اسکندر مقدونی، آتیلا، نرون، چنگیز، تیمور، ناپلئون، چرچیل، استالین و... کدام نیروی معنوی، ایرانیان توانمند را در طول تاریخ از دستدرازی به دیگران بازمیداشت؟
۴ـ ریشههای فرهنگی
در نگرش ایرانیان باستان، «مهر» فرشته نگهبانِ پیمان و جنگاور نیرومندی بود که به یاری راستگویان و وفاداران میرود و با دروغگویان و پیمانشکنان، سخت دشمنی میورزد. در جهان دیگر نیز همین وظیفه را دنبال میکند و از دادگری بازنمیایستد. این است که محبوبیت عام مییابد و به نامش سوگند خورده میشود و هنوز هفتمین ماه خورشیدی و دومین جشن مهم به نام اوست: مهرگان. از نتایج دلبستگی پایدار به او، ستایش راستی و راستگویی و نکوهش دروغ است؛ بزرگداشت رادی و جوانمردی؛ یاری ستمدیدگان و ستیز با ستمکاران و دستکم ناخرسندی از آنان. اهمیت بسیاری که ایرانیان از دیرباز به مهربانی و وفای به عهد میدادهاند و خود را به این صفات میستودند و برخی اقوام دیگر را به عهدشکنی نکوهش میکردند، از همین جاست؛ چنانکه میگفتند: «از ایرانیان جز وفا کس ندید».
بدین ترتیب مهمترین پایههای اخلاق ایرانی در طی روزگاران بنیاد نهاده شد: راستی، درستی، دوستی، مهربانی، بخشندگی، میهماننوازی، خیرخواهی، نوعدوستی، ادب، فروتنی، آزادگی، تسامح، میانهروی، دینداری، عدالتطلبی، بلندهمتی، شکیبایی، پایداری، پرهیز از آزاررسانی و فریبکاری، ستمستیزی، یاری به درماندگان، دلیری، استقلالخواهی، پایبندی به قول و قرار، وفاداری، جوانمردی و...
این خصایل را بسیاری از بیگانگانی که از ایران دیدن کردهاند و با ایرانیان زیستهاند، بیان کردهاند، گرچه به اقتضای مصائب زمانه و تلخیهای روزگار و درآمیختن با مهاجمان و سیطره درازمدت خودکامگان، ممکن است گاه کسانی از این دایره بیرون رفته باشند؛ اما هرگاه زمانه روی خوش نشان داده، آنها کموبیش بر همین روش و منش زیستهاند. این صفات نیکو را در عصر اسلامی بهویژه در میان «اهل فتوت» (جوانمردان) میتوان دید که تا امروز همچنان ارجمند و ستوده است و بهخصوص در فرهنگ «زورخانه» باید پیگیرش شد.
۵ـ پیامد اجتماعی و سیاسی
تأکید بر حفظ میثاق و پیمان تا مرز نثار جان، فصل عمدهای از منظومههای عاشقانه ماست که تنها به همین چارچوب محدود نمیماند و کموبیش تمامی عرصههای زندگی را در بر میگیرد که امور اجتماعی، سیاسی و حتی روابط خارجی از جملة آنهاست. نمونههای معاصر تعهد به اصل وفاداری نشان میدهد اهمیت این موضوع در منش ایرانی تا کجاست و ممکن است به چه بهایی بینجامد. گرچه در دنیای امروز معمولاً با مطرح کردن منافع ملی و رعایت هژمونیِ این یا آن قطب جهانی، بهراحتی تعهدات قبلی نادیده گرفته میشود، اما ایرانیان پیوسته اصل حفظ پیمان را یادآور میشوند و از عهدشکنی دیگران شکوه میکنند و گاه حتی از ضرورت تنبیه خاطیان سخن به میان میآورند.
ممکن است تلقی دیگران در این موارد، سرسختی و فقدان انعطاف لازم و ناآگاهی از مبانی سیاست جهانی و اصول روابط بینالملل باشد، در حالی که برای ایرانیان اصیل یک موضوع بدیهی به شمار میآید. نمونه کهن لزوم رعایت این اصل، جنگ درازمدت ایران و توران به دلیل کشته شدن ناجوانمردانۀ سیاوش است که تا زمان مجازات آمران و عاملان جنایت، ادامه یافت و همگان پیامد اصل وجوب مجازات بدکار و پیمانشکن را پذیرفته بودند: «هر آن کس که بد کرد، کیفر برَد». شعر فارسی آکنده از گرامیداشت وفای به عهد است و برای نمونه سعدی، آموزگار عشق و تعلیم و تربیت، مینالد که: «چه بی مهر و وفایی/ عهد نابستن از آن بهْ که ببندی و نپایی!» بدون در نظر گرفتن این مبانی اخلاقیِ نهادینه شده، دستکم رفتار سیاسی ایرانیانِ مستقل برای دنیای نامستقل معاصر، مفهوم نخواهد بود تا چه رسد به حوزههای دیگر.