انحراف تیم ملی از منطق تاکتیکی؛ برداشت اشتباه قلعه نویی از قابلیت های مهدی طارمی

در دوحه، جایی که تیم ملی قطر ایران را شکست داد، بیش از آنکه نتیجه روی اسکوربورد اهمیت داشته باشد، پیامهای فنی در لایههای زیرین بازی نهفته بود.
شکست ۱-۰ ایران فقط یک ناکامی ساده نبود؛ این بازی سندی بود بر انحراف تیم ملی از منطق تاکتیکی و مهمتر از آن، سوءبرداشت قلعه نویی از قابلیتهای مهدی طارمی.
امیر قلعهنویی تصمیم گرفت برای این دیدار حساس سیستم تیم را بهگونهای تغییر دهد که طارمی در نقش یک بازیساز آزاد پشت مهاجم بازی کند؛ نقشی که در اینتر میلان، جایی برای آن وجود ندارد. طارمی در سیستم سیمونه اینزاگی یک مهاجم مکمل است؛ بازیکنی که عقب میکشد، فضا میسازد و برای دیگران بازی میکند، نه بازیکنی که با پاسهای عمقی و دید بازی بالا بازی را بسازد.
تلاش برای تبدیل طارمی به نسخهای از بارلا یا حتی مخیتاریان، یک خیالپردازی کودکانه بود. نتیجه این تصمیم نادرست، آشفتگی در خط حمله و کاهش بهرهوری کل تیم بود. ایران نیمه اول را با شعاع حرکتی بالای طارمی به پایان رساند، اما بدون خلق موقعیت جدی. هیچ ساختار مشخصی برای ورود به منطقه خطر قطر دیده نمیشد و توپها بیشتر در میانه میدان بین بازیکنان جابجا میشدند، بیهدف و بیبرش.
نقطه عطف بازی اخراج میلاد محمدی بود. این اتفاق در دقیقه ۳۵ تیم را در وضعیتی قرار داد که حتی اگر طرح اولیه درست بود (که نبود) اجرای آن دیگر ممکن نمیشد. قطر با یک یار بیشتر، از فضاها بهره برد و خیلی زود به گل رسید. این اتفاق به خوبی توسط رسانههای قطری تحلیل شد؛ تیم لوپتگی بر پایه نظم و توازن ساختاری پیروز شد، نه فرد.
در نیمه دوم، ورود سامان قدوس تلاش کوچکی برای بازگشت به تعادل بود، اما خیلی دیر. مشکل ایران فراتر از نفرات بود؛ نبود انسجام سیستم، نداشتن نقش واضح برای بازیکنان کلیدی و اعتماد به تفکراتی که با واقعیت بازی تطابق نداشت، همه باعث شد ایران فاقد آن “شخصیت تاکتیکی” باشد که تیمهای بزرگ در بازیهای دشوار به آن تکیه میکنند.
در نهایت، این شکست پیامی واضح داشت: فوتبال مدرن جایی برای آزمون و خطاهای احساسی ندارد. اگر طارمی مهاجم است، باید در نقش مهاجم بازی کند. اگر تیمی ساختار ندارد، نباید از آن انتظار نتیجه داشت. و اگر سرمربی تصور میکند میتواند از هر بازیکنی نقش دلخواهش را بسازد، دیر یا زود فوتبال به او درس سختی خواهد داد.