اعتراف جدید قاتل الهه حسین نژاد: به من گفت افسرده نباش عصبانی شدم/ ۸ سال در اسنپ بودم

بهمن- ف، قاتل الهه حسین نژاد متولد سال 1372است. او که این روزها همه از وی با عنوان جنایتکاری شیطانصفت یاد میکنند، صبح دیروز در دادسرای جنایی تهران مقابل خبرنگاران قرار گرفت تا به سؤالات آنها پاسخ دهد. بهمن در تمام مدتی که مقابل خبرنگاران بود با گریه پاسخ آنها را میداد و میگفت بهشدت از قتلی که مرتکب شده پشیمان است و عذاب وجدان دارد. وی روز گذشته حقایق تازهای از این جنایت هولناک را بر زبان آورد. گفتوگو با او را در ادامه میخوانید.
گفته بودی که از حرفهای الهه عصبانی شدی و به همین دلیل کنترلت را از دست دادی و او را به قتل رساندی. آخرین جملهای که او گفت، چه بود؟
گفت: چرا افسردهای و در لحظه حال زندگی نمیکنی؟ نمیدانم چرا حرفهایش مرا به یاد همسرم انداخت. الهه حسین نژاد هم مثل همسرم میگفت از زندگی لذت ببر.
خب، کجای این جمله بد بود؟
با خنده و تمسخر به من گفت؛ حتی عکسهای داخل گوشی و تفریحاتش را به من نشان داد و گفت: از زندگیات لذت ببر. چرا افسردهای؟ من یاد همسرم افتادم. او هم همین حرفها را میزد. همه درگیریها و حرفهای همسرم و اینکه ترکم کرده بود در ذهنم تداعی شد. در یک لحظه دچار جنون شدم و ناگهان چاقویی را که پایین در ماشین گذاشته بودم برداشتم و به او ضربه زدم.
الهه حسین نژاد صندلی جلو نشسته بود؟ بله.
چرا اینقدر گریه میکنی؟ چون خیلی عذاب وجدان دارم. در مسیر اشتباهی قرار گرفتم. ایکاش زمان به عقب برمیگشت.
اگر زمان به عقب برمیگشت، چه میکردی؟
توقف میکردم و از الهه میخواستم از ماشین پیاده شود.
چه ساعتی الهه سوار ماشینت شد؟
فکر میکنم حدود ساعت 7 غروب بود. کار من مسافرکشی است. الهه دور میدان آزادی بود که گفت اسلامشهر و من هم تصمیم گرفتم مسافر برای اسلامشهر سوار کنم. وقتی سوار شد، حتی 20دقیقه منتظر مسافران دیگر ماندم. ای کاش مسافر پیدا میشد. شاید اگر مسافر پیدا میشد، سرنوشت من به اینجا کشیده نمیشد، اما باور کنید من جانی بالفطره نیستم؛ نه انگیزهام سرقت بود و نه جنایت. ببینید من شماره کارتم را به الهه دادم که کرایهام را واریز کرد. اگر قصد جنایت یا سرقت داشتم چنین سرنخی از خودم به جا میگذاشتم؟ یا اینکه چرا باید گوشیاش را رها میکردم و چرا آن را نفروختم؟ اصلا چرا طلاهایش را سرقت نکردم؟ مقتول همراهش طلا داشت. باور کنید همهچیز در یک لحظه رخ داد و من نتوانستم خشم خودم را کنترل کنم.
چه شد که شماره کارت به او دادی؟
وقتی مقتول از من خواست حرکت کنم و گفت کرایه مسافران دیگر را هم میدهد، سوار شدم و راه افتادم. بعد که سر صحبت را باز کرد، انگار یک چیزی ته دلم گفت که نکند کرایه ندهد! برای همین همان اول شماره کارتم را به او دادم و گفتم کرایه را واریز کن. او هم با موبایلش کرایه را به حسابم واریز کرد.
از زمانی که الهه سوار ماشینت شد تا لحظهای که جانش را گرفتی، چقدر زمان سپری شد؟
حدود یک ساعت. وقتی متوجه شدم او به قتل رسیده، ترسیدم و تصمیم گرفتم جسد را در جای خلوتی رها کنم. رفتم به سمت بیابانهای اطراف فرودگاه امام و جسد را همانجا انداختم. موبایلش را هم پرت کردم به سمت بیابان، اما روز بعد که میخواستم خونی راکه روی صندلی، سقف و داشبورد ماشینم ریخته بود تمیز کنم، چشمم افتاد به یک گوشی موبایل که زیر صندلی ماشین افتاده بود. حدس زدم گوشی دوم مقتول باشد؛ چون در بین راه با گوشی موبایلش صحبت میکرد و انتقال پول از حسابش را با گوشی دیگری انجام داد.
با گوشی دوم الهه چه کردی؟
تا 8یا 9روز پیشم بود و بعد آن را داخل سرویس بهداشتی انداختم.
چند وقت است که در اسنپ کار میکنی؟
حدود 8سال.
اما اسنپ گواهی عدم سوءپیشینه از رانندگان میگیرد؛ درحالیکه تو سابقهداری؟
گواهی را 8سال قبل گرفتم. زمانی که برای اسنپ ثبتنام کردم، سابقهای نداشتم. البته من مجرم حرفهای نیستم. سوابقم برمیگردد به تهدید و درگیری که اغلب خانوادگی بود.
چند وقت زندان بودی؟
زمان زیادی نبودم. به زندان میرفتم و بعد آزاد میشدم. اغلب همسرم از من شکایت میکرد. 3،2مورد هم شکایت خانوادگی دارم؛ چون با برخی از اعضای فامیل بر سر زمین اختلاف ملکی داشتیم.
همیشه با خودت چاقو حمل میکنی؟
از 7، 8سال قبل که در دام زورگیران گرفتار شدم، تصمیم گرفتم چاقو با خودم حمل کنم. در آن زمان راننده اسنپ بودم که در بین راه، مسافر گذری سوار کردم. 2نفر بودند که خفتم کردند و با تهدید از من خواستند به سمت بیابانهای واوان بروم و اموالم را دزدیدند. از آن زمان به بعد، برای محافظت از خود یک چاقو داخل ماشینم قرار دادم ، اما نمیدانستم با آن مرتکب جنایتی جنجالی خواهم شد.
برگردیم به زندگی شخصیات. از اختلافت با همسرت بگو.
من عاشقش بودم و خیلی دوستش داشتم اما او خیلی عاشق من نبود و بهراحتی ترکم کرد.
همسرت گفته که شکاک و بدبین بودهای و حتی بارها او را کتک زده و تهدید به قتل کردهای.
امکان ندارد که همسرم چنین حرفهایی زده باشد!
پس چرا او ترکت کرد و رفت؟
چون عاشقم نبود. آن شب وقتی الهه شبیه او حرف زد، تمام تنم لرزید. یاد همسرم افتادم و از خود بیخود شدم.
با همسرت چطور آشنا شدی؟
همشهری ماست. نزدیک روستای ما زندگی میکرد. مادرم او را دیده و خواستگاری کرده بود. من هم چون مادرم انتخاب کرده بود، رفتم ببینمش. یکماه بعد از آشنایی، عقد کردیم و زندگی مشترکمان شروع شد. بعد از ازدواج، عاشقش شدم. من خیلی عاشقش بودم، او اما خیلی کم مرا دوست داشت؛ البته هنوزهم عاشقشم با اینکه میدانم او مرا دوست ندارد.
چند سال با او زندگی کردی؟
12سال. من آنقدر عاشقش بودم که آخر هفتهها میرفتم خرمآباد. پنهانی از او فیلم میگرفتم و ساعتها تماشایش میکردم. وقتی از او فیلم میگرفتم برایش میفرستادم و میگفتم ببین چقدر عاشقش هستم، کاش برگردی.
او چه میگفت؟
حرفی نمیزد. بعد از مدتی هم بلاکم کرد، اما من همچنان عاشقش بودم و به هیچ زن دیگری جز او فکر نمیکردم.
بچهدار نشدید؟
نه. نمیتوانستیم بچهدار شویم. تحت درمان قرار گرفته بودیم. همسرم چندبار به مراکز ناباروری رفته بود، اما نتوانستیم.
چه زمانی ترکت کرد؟
2سالی میشد که ترکم کرده بود و از 6ماه قبل گفت باید طلاق بگیریم؛ البته فکر میکنم هنوز طلاق ثبت نشده باشد.
همسرت گفته از ترس تو به خرمآباد فرار کرده است.
نه، اینطور نیست. پدرزن و باجناقم سالها قبل در خرمآباد یک مغازه نان فانتزی افتتاح کردند. البته من هم با آنها شریک بودم. همسرم رفت که کنار خانوادهاش باشد.
تو هم خرمآباد زندگی میکردی؟
8سالی خرمآباد زندگی کردم اما بعد به اسلامشهر آمدیم. برای همسرم آنجا خانه خریده بودم، اما او گفت: خانه را بفروش و در کار نان فانتزی پدرم سرمایهگذاری کن و من چون عاشقش بودم، قبول کردم.
چقدر درس خواندهای؟
تا دیپلم. دلم میخواست به دانشگاه بروم، اما شرایطش را نداشتم.
قبلا چه کاره بودی؟
قبلا کشاورز بودم. در تهران هم در مغازههای ساندویچی کار میکردم.
برگردیم به پرونده جنایت هولناکی که مرتکب شدی. بعد از قتل چه کردی؟
داخل قهوهخانه که نشسته بودم، از دیگران شنیدم که میگفتند دختری به نام الهه گم شده است. آنجا بود که فهمیدم پلیس در جستوجوی ردی از دختر گمشده است، اما نمیتوانستم به کسی حرفی بزنم. احساس خفگی داشتم.
چرا خودت را معرفی نکردی؟
میخواستم بروم خرمآباد و به خانواده همسرم بگویم که ببینید با من چه کردهاید. به آنها بگویم آدم کشتهام و بعد خودکشی کنم. میخواستم به آنها بگویم که من میروم، اما شما در این دنیا میمانید و عذاب می کشید.
چرا نرفتی؟
چون تعطیلات بود و بلیت گیرم نیامد.
حرف آخر؟
از اولیای دم طلب بخشش میکنم؛ اگر زمان به عقب برمیگشت، الهه را از ماشین پیاده میکردم. (او با گریه ادامه میدهد) دلم میخواهد قبل از اینکه اعدامم کنند، مادرم را ببینم، میترسم او سکته کند از شنیدن این خبر… .