آهن ملل
فارکس
فارکس
کد خبر: ۵۹۷۴۲۳

پدر بی‌غیرت دخترش را به مرد بی‌رحم می‌فروخت / وقتی برادرم این راز را فهمید...

پدر بی‌غیرت دخترش را به مرد بی‌رحم می‌فروخت   وقتی برادرم این راز را فهمید...
دختر ۱۵ ساله با مراجعه به کلانتری برای شکایت از پدرش از راز وحشتناکی پرده برداشت که با اعتیاد و بی‌غیرتی پیوند می‌خورد.
۱۶:۵۹ - ۲۵ آذر ۱۴۰۳
وانانیوز|

دختر ۱۵ ساله‌ای که به مرکز انتظامی مراجعه کرده بود، ادعای عجیبی را بازگو کرد و به کارشناس اجتماعی کلانتری رسالت مشهد گفت: آخرین فرزند یک خانواده ۹ نفره هستم و ۲ برادر دارم. پدرم کارگر و مادرم خدمتکار خانه‌ها بود. وضع اقتصادی ما به‌شدت ضعیف بود و ۲ برادرم نیز سر کار نمی‌رفتند.

پدرم به سیگار و تریاک اعتیاد داشت، اما بعدها متوجه شدم چیزهای دیگری مصرف می‌کند که شبیه مواد مخدر قبلی نبود. به نظرم در دام مخدر خطرناک‌تری گرفتار شده بود. ۲-۳ سالی گذشت و علی‌رغم تلاش‌های مادرم، پدرم حاضر به ترک مواد نشد و کارش به فروختن لوازمی کشید که برای جهیزیه خواهرانم کنار گذاشته بودیم.

مادرم که زنی زحمتکش بود، برای جلوگیری از آبروریزی و خراب نشدن آینده ما که برچسب بچه طلاق نخوریم، سوخت و ساخت. روزها به سختی می‌گذشت تا اینکه پدرم یک روز به من گفت با هم بیرون برویم. خیلی تعجب کردم چراکه او با دخترانش میانه خوبی نداشت و می‌گفت دختر فقط سر بار خانواده است.

خلاصه با هم بیرون رفتیم. در راه به من گفت برو از فلان خانه برایم مواد بگیر. من قبول نکردم، اما به اجبار مرا فرستاد. وقتی زنگ آن منزل را زدم، یک مرد در را باز کرد و من تا خودم را معرفی کردم که دختر فلانی هستم و برای پدرم مواد می‌خواهم، مرا داخل حیاط خانه‌اش دعوت کرد و گفت بیا داخل که همسایه‌ها متوجه نشوند. به محض اینکه وارد شدم، دهانم را گرفت و مرا به زور به داخل خانه برد و... . بعد از آن هم مرا از خانه بیرون کرد.

حال بدی داشتم و نفرت در وجودم موج می‌زد. پدرم که در همان اطراف منتظر بود، نزدیکم آمد و به من گفت از این موضوع به کسی حرفی نزنم وگرنه مادرم را طلاق خواهد داد و روزگارمان را تیره و تار می‌کند. من که مثل یک مترسک متحرک بودم، بی‌صدا اشک می‌ریختم و زبانم بند آمده بود. تازه فهمیدم که فروشنده مواد با حیله‌گری دامی برای من در آن لانه کثیف پهن کرده بود.

هنگامی که به خانه بازگشتم، خودم را به خواب زدم تا وقتی مادرم می‌آید متوجه حال خراب من نشود. روزها به‌سختی می‌گذشت و پدرم هر روز بیشتر در منجلاب مواد افیونی فرومی‌رفت تا جایی که بی‌رحمی و بی‌غیرتی برایش عادی شده بود. فقط اسمش در شناسنامه‌ام بود و هیچ وقت برایم پدری نکرد. تمام غم‌های دنیا را روی دلم می‌نشاند.

یک روز دیگر وقتی من و پدرم باز هم برای تهیه مواد مخدر از خانه خارج شدیم، برادر بزرگ‌ترم که به رفتارهای او شک کرده بود، ما را تعقیب کرد و ماجرا را فهمید. او بین راه به بهانه‌ای مرا از پدرم جدا کرد و از من خواست واقعیت را برایش بازگو کنم. من هم که بغضم ترکیده بود، با چشمانی پر از اشک همه چیز را تعریف کردم و به او گفتم که پدر مرا برای خرید نسیه مواد مخدر به خانه فروشنده مواد فرستاد که او هم به من دست‌درازی کرد. برادرم نیز که از شنیدن این ماجرا بسیار ناراحت شده بود، از من خواست به کلانتری بروم و همه ماجرا را بازگو کنم.

با توجه به اهمیت و حساسیت این ماجرا، تحقیقات ویژه‌ای در این باره با دستور سرهنگ مجتبی حسین‌زاده (رئیس کلانتری رسالت مشهد) آغاز و پرونده مذکور به دادگاه ارسال شد.

منبع: همشهری
ارسال نظر
تریبون۱
تبلیغات
جدیدترین اخبار
دیگران چه می‌خوانند؟
پربحث